اسماعیلیه یکی از عناصر مهم بافت فرهنگی و تمدنی جهان اسلام به شمار میرود و به رغم فراز و نشیبهای فراوان، نقش برجسته و انکارناپذیری در پویایی فرهنگ و تمدن اسلامی داشته است. چندی پیش، شاهد یک تأمل انتقادی درباره وضعیت معاصر اسماعیلیان و تحول سیستم امامت اسماعیلی از سوی علی امیری بودیم. این تأمل، به جهت مسأله داشتن نویسنده و اینکه زمینهی تأمل، تعامل و گفتوگوی مقایسهای و انتقادیِ بینالمذاهبی را فراهم میسازد، ارزشمند است. هرچند به باور نگارنده، بسیاری از گزارهها، استنتاجات و داوریهای او در باب مذهب اسماعیلی، شگفتآور و نامنصفانه مینماید. با وجود این نکته، سزاوار آن بود که با یک نقد علمی، مواجهه علمی صورت میگرفت، نه اینکه به شخص نویسنده تهاجم شود یا برای کشف نیّات او تقلایی شتابزده صورت گیرد و اتهامهایی سخیف مانند مأموریت داشتن از سوی دیگران و امثال آن مطرح گردد. متأسفانه، باید اذعان کرد که تعدادی از هممیهنان اسماعیلی ما در مواجهه با این نوشتار، سطح گفتوگو را بسیار تنزّل بخشیدند. برخی هممذهبان امیری نیز بر او برآشفتند که ریسمان وحدت را پاره کرده است. این نوع مواجهه چندان هم جای شگفتی ندارد. آشکار است که سطح فرهنگی و تمدنی اکنون ما بیش از این ظرفیت ندارد و فراتر از آن نباید توقع برد. نگارندهی این سیاهه تلاش کرده است تا میزان اتقان فرضیه اصلی و گزارههای موجود در نوشتار امیری را به صورت گذرا بسنجد.
الف) سنجش گزارش تاریخی امیری از تطور امامت اسماعیلی
بخش نخست نوشتار امیری، گزارش بسیار اجمالی از تطور امامت اسماعیلی است. این بخش بدون چالش نیست که تنها به دو مورد اشاره میکنیم:
نخست ـ چنین مینماید که امیری به دنبال گزارش تفصیلی تاریخ اسماعیلیه نیست تا تمام جزئیات را بیان و تحلیل کند، بلکه تحلیلش، متمرکز بر تطور امامت اسماعیلی است. اگر این نکته درست باشد، پس چه وجهی دارد که نویسنده به برخی حوادث خاص تاریخی اشاره میکند و میکوشد میان آن حادثه با داعیه اصلی متن نسبتی تحمیلی برقرار کند؟ برای مثال، اشاره به اقدام قرامطه برای انتقال حجر الاسود، در تحلیل تطور امامت اسماعیلی چه وجهی میتواند داشته باشد؟ اگر این اشارت تنها یک طعن باشد، باید گفت که پیروان تمام مذاهب اسلامی و ادیان در مجموع، در مسیر تاریخ خود، خطاها و غارتهایی به مراتب سنگینتر از آن مرتکب شدهاند، ویرانیهایی به بار آورده، خشونتهایی روا داشته، افراطیگریها و تکفیرگراییهایی را تجربه کرده و قتلعامهایی وحشتناک به راه انداختهاند. مهم این است که نمیتوان خطای یک مجموعه نیروی قبایلی قرامطه بحرین را به پای تمام اسماعیلیان نوشت. نه قرامطه امام اسماعیلی فاطمی در مصر (عبیدالله المهدی، بنیانگذار خلافت فاطمی) را پذیرفتند و نه اسماعیلیان امروز پیرو قرمطیان هستند و یا از رویکرد قرمطیان پیروی میکنند تا به آنان طعنه زده شود. در حالیکه همین امروز، برخی پیروان مذهب دیگر، به لحاظ عملی و نظری بیشتر به قرمطیان شباهت میرسانند تا اسماعیلیان.
امیری معتقد است که این حادثه «از اعتبار نظریه امامت منصوص کاست و آن را از جدّیت انداخت». آشکار نیست که این اقدام قرمطیان، چه ربطی به بیاعتبار شدن امامت اسماعیلی نزد دیگر فرقههای اسلامی دارد؟ پیش از آن حادثه، مگر نظریه امامت منصوص نزد اهل سنت یا روایت امامت اسماعیلی نزد شیعه دوازده امامی اعتبار داشت که با این اقدام بیاعتبار شده و از جدّیت افتاده باشد؟ قرمطیه مگر تنها روایت اسماعیلی بود؟
وانگهی، در عمل، چنین نبود که اسماعیلیان پس از این حادثه از نظرها بیفتند، بلکه اصل نفوذ اجتماعی، اقتدار سیاسی و شکوفایی فرهنگی جریان اصیل اسماعیلی پس از آن دوره آغاز میشود و قلمرو پیروان این کیش تا چندین برابر گسترش مییابد (مرزهای آفریقا، هند و خراسان را در مینوردد). سلسله خلافت فاطمی مصر که هم با قرامطه میانهای نداشت و هم در زمان آن حادثه بسیار نوپا بود، شکوفایی اصلی خود را پس از آن تجربه کرد، به تأسیس الازهر پرداخت، به لحاظ سیاسی، به حریف جدّی خلافت عباسی تبدیل شد و نزدیک به سه قرن دوام آورد. گسترش کیش اسماعیلی به سمت خراسان و تشکیل حکومتهای محلی مانند خداوندان قلاع الموت به رهبری حسن صباح نیز همه پس از آن تاریخ رقم خورده است. به لحاظ نظری، جدال اصلی گفتمانی بین اسماعیلیه و دیگر فرقهها هم بیشتر پس از آن حادثه تکوین یافت و دستگاه فلسفی و عرفانی اسماعیلی و نیز تبیین موضع اسماعیلی در باب شریعت، همه پس از آن تاریخ تحقق پذیرفت. هرگز چنین نبوده است که پیش از آن حادثه، شاهد جریان سیاسی قدرتمند اسماعیلی یا تبیین گسترده از مبانی فلسفی، کلامی و فقهی آن باشیم و با حادثه حجر الاسود به محاق رفته باشد.
دوم ـ در خصوص ناصر خسرو، باور امیری آن است که او «هیچ نظریهای را در باب امامت بسط نداد… و لذا حجت یا داعی بودن او را نیز باید سیاسی درک کنیم… شاید ناصر خسرو، اولین اسماعیلی جدی بود که به بحران امامت پی برده بود».
حقیقت آن است که در هیچ جایی از نگارههای ناصر خسرو، نه صراحتی در مورد بحران امامت اسماعیلی وجود دارد و نه حتی اشاره ضمنی به این بحران کرده است. بر عکس، او در همان گفتار اول و دوم کتاب وجه دین، به مبحث امامت میپردازد، مسأله جانشینی پیامبر و موضوع خلافت و امامت را در گفتار دوم وجه دین نیز پی میگیرد و البته که نظریه متفاوت با پیشینیانش ارایه نمیکند. اگر منظور آن باشد که وی نسبت به امامت امام معاصرش التزامی نداشته است (که به گفته امیری، حجت بودن او را باید سیاسی درک کنیم، نه واقعی) باز سخن به بیراهه رفته است. میدانیم که ناصر خسرو در چهل سالگی و پس از آن خواب معروف، به سفر حج رفت و سپس در قاهره به دیدار المستنصر بالله، امام وقت فاطمی، رسید. پس از این سفر هفت ساله، به عنوان حجت مستنصر بالله به خراسان بازگشت و تا پایان عمر، به امامت اسماعیلی ملتزم ماند. او مدح شاهان و سلاطین از زبان شاعران را پستی میدانست:
من آنم که در پای خوکان نریزم/ مَر این قیمتی دُرّ لفظ دَری را[1]
این در حالی است که در ادامه همان قصیده، در چندین بیت به مزایای امام معاصر اسماعیلی میپردازد و در قصاید دیگر این دیوان خود نیز حداقل دوازده بار با ذکر نام المستنصر بالله، وی را مدح میکند و در موارد پرشماری با عناوین دیگر و نیز از التزام و افتخار خود به امامت او سخن میگوید. برای پرهیز از درازگویی در این مورد، فقط به چند بیت اشاره میکنیم:
نیست بدین وصف ز مردم، مگر/ مستنصر بالله علیه السلام[2]
داغ مستنصر بالله نهادهستَم/ بر بَر و سینه و بر پهنهی پیشانی[3]
و سرانجام، خود را حجت مستنصر میداند و این بیان، هرگز بیان سیاسی نیست، بلکه بیانگر تعهد و التزام افتخارآمیز او به امامت مستنصر است:
از حجت مستنصر بشنو سخن حق/ روشن چو شباهنگ سحرگاه مجالی[4]
ب) گسستنهای اسماعیلی: گسست از سیاست، علم و شریعت
امیری در مورد امامت اسماعیلی به سه نوع گسست اشاره میکند که در مورد هرکدام، تأملی باید:
1. گسست از سیاست
شگفتآور است که چگونه امیری میتواند عرفیگرایی سیاسی (سکولاریزم سیاسی و جدایی بین دین و سیاست) را در کیش اسماعیلی، به جای آنکه رویکردی خردمندانه، پیشرو و قابل ستایش تلقی کند، آن را یک کاستی به شمار میآورد؟ مگر پیروان دیگر مذاهب بر اثر اصرار بر پیوند مذهب و سیاست چه دستاوردی برای پیروان خود داشتهاند تا بر اسماعیلیه خرده بگیریم که چرا داعیهی سیاسی ندارد؟ تردیدی نیست که اسلام سیاسی، جهان اسلام را از اخلاق و معنویت تهی ساخته؛ عقدهها، کینهها و جهل مقدس را گسترش داده و در حد انفجار و در نهایت، به انتحار رسانده است. اخلاق و معنویت نیمبند در جامعه اسلامی در صورتی محفوظ خواهد ماند که سایه شوم سیاست از سر دیانت برداشته شود. اسماعیلیه امروز، کیش مدارا، معنویت و اخلاق است، نه کیش تکفیر، افراطیگری، فتوافروشی، دکانداری و استفاده از عنصر مذهب برای کسب قدرت سیاسی و گسترش رذالت فرهنگی.
دستگاه امامت اسماعیلی، هیچ کار مثبتی اگر نکرده باشد، دستکم با تفکیک دین و سیاست و در اثر سهم نداشتن در ادعای نمایندگی سیاسی از خداوند در دوران معاصر، نقشی در خشونتهای مقدس و بدنامی اسلام هم نداشته و سبب گسترش فقر و فلاکت در میان توده مسلمان و گریز جوانان مسلمان از دینشان نشده است. در مقابل، اسلام سیاسی در میدان مذاهب دیگر، یکی از عوامل اصلی فرار جوانان مسلمان از دین بوده است. بیتردید، افرادی که با پیآمدهای ویرانگر اسلام سیاسی و فلاکتِ بهبارآمده توسط حکومتهای دینی از دین گریزان شدهاند، خیلی بیشتر از کسانی هستند که با انتشار کتاب «آیات شیطانیِ» سلمان رشدی یا مانند آن بیدین شده باشند. مگر چند نفر از میان توده مسلمان و جوانان فراری از دین، کتاب سلمان رشدی را خوانده و سپس بیدین شدهاند؟ این در حالی است که کژکارکردی و پیآمدهای مخرّب حکومتهای دینی پیش چشمان همگان عیان است و همه نقش اسلام سیاسی و حکومتهای منتسب به دین را در فلاکت خود، زندگی بربادشدهی تودههای مسلمان و فاسد شدن فرهنگ خود، آشکارا با گوشت و پوست و استخوان لمس میکنند. همه میدانیم که بیشترین و بهترین منابع و ذخایر زیرزمینی در قلمرویی است که حکومتهای پرمدعای دینی بر آن حاکمند و فقها و مولویهای آن بر پیوند دین و سیاست همچنان اصرار دارند، اما به جز فقر، فلاکت، تظاهر، ریاکاری، ناامنی، خشونت، تعصب، ملیگرایی کور، سرکوب زنان و زوال اخلاق و معنویت، چه چیزی در این قلمرو به بار آوردهاند؟ اگر پیشوایان دیگر مذاهب، فقر، اندوه، خشم، خشونت و سرکوب به همکیشان خود هدیه میدهند، آقاخان به فکر رفاه، لبخند، آرامش و صلح همکیشان خویش است. نه زندان دارد، نه نظامیان سرکوبگر و نه آمران به معروف که خود غرق در فساد باشند، اما زندگی را بر دیگران تلخ و روزگاشان را تیره سازد.
2. گسست از علم و شریعت
گسست دیگری که امیری در مورد اسماعیلیان معاصر اشاره میکند، گسست از علم و شریعت است. آشکار است که اسماعیلیه یکی از مهمترین تولیدکنندگان معرفت در جهان اسلام بودهاند. هرچند باید بپذیریم که اسماعیلیه در سالهای اخیر، در مقیاس ابوحاتم رازی، حمیدالدین کرمانی، مؤیدالدین شیرازی، ابویعقوب سجستانی و ناصر خسرو، اندیشمندی تولید نکردهاند، اما پس از انقراض حکومتهای اسماعیلی و دوره ستری که پیآمد حمله مغول بود، تقلای دیگری آغاز شد. آقاخان محلاتی (آقاخان اول) پس از شکست در منازعه با حکومت قاجار، دیگر سرزمینی هم در اختیار نداشت و در حقیقت، یک مهاجر بود. در مجموع، اسماعیلیان در کشورهای گوناگون تحت سرکوب شدید و تکفیر قرار گرفتند و در چنین شرایطی، توقع زیادی نمیتوان داشت که ناصر خسرو یا کرمانی و شیرازی دیگری ظهور نماید و به تولید دانش بپردازد. با این حال، آقاخانها برای احیای دانش در میان اسماعیلیان تلاش بیوقفه کردهاند.
یک نکته آن است که اگر علم را صرفاً پدیدهای دینی تلقی کنیم، کاملاً به مذهب گره بزنیم و توقع داشته باشیم که از منظر فقهی و دروندینی به تولید علمی در عرصههای گوناگون بپردازیم، ادعایی گزاف بیش نخواهد بود و با رویکرد آقاخانها نیز تناسب و سازگاری ندارد. اگر علم را پدیدهای فرادینی تلقی کنیم، آقاخانها در توسعه دانش و امر آموزش نقشی برجسته داشتهاند که به صورت گذرا اشاره میشود:
نخست ـ آقاخانها، افرادی بیگانه از علم و دانش نبودهاند. آقاخان سوم دارای چندین اثر مکتوب (کتابها و نیز مقالات منتشرشده در نشریههای بینالمللی مانند روزنامه تایمز) بوده است. آقاخان چهارم نیز فارغالتحصیل دانشگاه هاروارد و آگاه به تاریخ، تمدن و فرهنگ اسلامی و عاشق احیای آن تمدن بود و اساساً نگاه تمدنی به اسلام داشت.
دوم ـ آقاخانها به تأسیس مراکز علمی و پژوهشی اهتمامی ویژه داشتهاند. به جز صدها مکتب به خصوص برای جامعه زنان در کشورها و قارههای گوناگون، تنها به تعدادی از مهمترین مراکز ایجادشده توسط آقاخانها اشاره میکنیم: تبدیل نمودن مدرسه العلوم یا کالج علیگر به یک دانشگاه بزرگ توسط آقاخان سوم در سال 1912 (که یکی از مراکز علمی بسیار مهم و تأثیرگذار بر تفکر مسلمانان هندی بوده است)، تأسیس مؤسسه تحقیقاتی «انجمن اسماعیلی در بمبئی هند» توسط آقاخان سوم در سال 1946م (که آثار مغتنمی را در عرصه میراث اسماعیلی تولیده کرده است)، تأسیس مرکز مطالعات اسماعیلی لندن توسط آقاخان چهارم در سال 1977، تأسیس دانشگاه آقاخان در کراچی پاکستان توسط آقاخان چهارم در سال 1983 (با چندین پردیس در چند قاره)، تأسیس دانشگاه آسیای مرکزی توسط آقاخان چهارم در همکاری با سه کشور تاجیکستان، قرقیزستان و قزاقستان در سال 2000م (ریاست این دانشگاه با خود آقاخان چهارم بود و فعلا رحیم آقاخان، آقاخان چهارم ریاست آن را به عهده دارد) و چندین مرکز علمی و پژوهشی دیگر در اقصا نقاط جهان.
سوم ـ هرچند پژوهشگران محوری در مورد میراث اسماعیلی در مراکز تحقیقاتی اسماعیلی، غیر اسماعیلیانی چون ولادیمیر ایوانف و فرهاد دفتری بودهاند، اما زمینه فعالیت همین افراد را هم دستگاه امامت اسماعیلی فراهم کرده و امکانات پژوهشی و مالی در اختیارشان قرار داده است. ایوانف بر سر سفره آقاخان سوم نشست و در مرکزی که او تأسیس کرد (مؤسسه مطالعات اسلامی بمبئی)، فعالیت داشت و فرهاد دفتری هم بر سر سفره آقاخان چهارم نشست و در مرکزی که او تأسیس کرد (مرکز مطالعات اسماعیلی لندن)، به کار علمی و پژوهشی پرداخت.
چهارم ـ آقاخان چهارم تلاشهای بیوقفه در عرصه تقویت گفتوگوی بینالمللی و رویکرد کثرتگرایانه در تعامل ادیان و فرهنگها داشت و تأسیس مرکز جهانی کثرتگرایی، از یادگارهای مهم او در این عرصه است. دستگاه امامت اسماعیلی این افتخار را دارد که بر تساهل، کثرتگرایی و معنویت تأکید کرده است و به تکفیر پیروان هیچ مذهبی نمیپردازد، در حالیکه بیشتر بزرگان مذاهب دیگر، هم اسماعیلیان را تکفیر کردهاند و هم دیگر مسلمانانی را که با قالب مذهبی یا حتی ذهنیت بسته و شخصی آنان سازگار نیاید.
پنجم ـ اسماعیلیه معاصر هرچند در بعد نظری شاید سهم جدّی در جدالهای گفتمان اسلامی معاصر نداشته باشد و این یک کاستی به شمار میرود، اما به لحاظ عملی، نسخه عملیاتیشدهی گفتمان تجددگرا، معنویتگرا و سکولار است و احتمال اینکه در بعد نظریِ این گفتمان هم در آینده نقش بیشتری ایفا کند، ظرفیت ایجاد شده است.
ششم ـ اگر اسماعیلیه دستاورد علمی قابل اعتنا در عصر ما نداشته باشد، بدیل اسماعیلیان و دیگر مذاهب چه دستاوردی داشتهاند؟ طبیعتاً نقد یک مذهب در سنجش با مذاهب دیگر و گزینههای بدیل باید صورت گیرد، نه در خلأ. پربیراهه خواهد بود اگر تمام آنچه را در جدال جاری گفتمانی در جهان اسلام توسط مذاهب دیگر تولید میشود، معرفت و معنویت بنامیم. محمد ارکون، از جهالت نهادمند در کشورهای اسلامی سخن میگفت؛ جهالتی که برخی نهادهای آموزشی ديني و رسانهها به طور نظاممند و برنامهریزیشده تولید و توزیع میکنند. این جهالت نهادمند، مدام از اسلام سخن میگوید، اما نه از شناخت علمی آن، بلکه تبلیغ و ترویج صورت سخیف و کهنه از اسلام.[5] ما به خوبی میدانیم که این نوع جهالت نهادینهشده و تبلیغ دگماندیشانه از اسلام، پایهی اصلی گسترش افراطیگری، جزمیت و ظاهرگرایی در سرزمین ما و همسایگان ما و در مجموع قلمرو حاکمیتهای اسلامی معاصر است. مدارس کنونی که مدعی تولید معرفت دینی هستند، به تعبیر ارکون، نگاهبانان «ایمان» نیستند، بلکه نگاهبانان «عقیده»اند. عقیده یعنی مجموعهی باورها، گزارهها، مناسک و آداب و رسومی که در دوران کودکی با تربیت و فرهنگ در ذهن انسان رسوخ میکند، شکلی سفت و سخت دارد و تغییرناپذیر مینماید. اما ایمان یعنی پیوندی قلبی با امری بیرون از خود. عقیده، ذهن آدمی را تختهبند گزارهها و مکتبهای فکری میکند، اما ایمان با آزادی سوژهی انسانی ناسازگار نیست.[6]
یک ضربالمثل عربی میگوید: «تٌعرف الاشجار باثمارها» (درختان از روی میوههای خود شناخته میشوند). آیا اسلام سیاسی و قرائت رسمی دین در قلمرو شیعی و سنی آن در دوران معاصر، جز خشم و خشونت یا جهل مقدس و تکفیرکیشی، میوه دیگری هم به بازار فرهنگ و دیانت عرضه کرده است؟ واقعیت این است که امروز قرائت رسمی و نهادهای متولی تولید معرفت دینی در هردو جریان شیعی و سنی در دام اسلامی سیاسی و سلفیسم گرفتاراند. به جز جریان روشنفکری دینی در حاشیه و قرائت غیررسمی و محکوم، در قرائت رسمی و نهادهای رسمی (شیعی و سنی) جز رشد کاریکاتوری و مضحک احکام حلال و حرام بر پایه ادله نامتقن و گمانپرور و نیز تحمیل فقر، فساد، خشونت و ناکارآمدی دستگاه حکومتی با داعیه حکومت اسلامی، چه دستاوردی داشته است؟ پرسش جدی آن است که پروژه پر ادعای «اسلمه المعرفه» (اسلامی سازی دانش) در جهان عرب که چندین دهه پیش شروع شد و طرح مشابه آن در ایران با عنوان «اسلامیسازی علوم»، پس از نیم قرن و صرف بودجههای هنگفت، به چه آوردهای دست یازیده است؟ آیا اقتصاد اسلامی ارایه کردهاند؟ آیا بانکداری اسلامی را حل کردهاند؟ آیا مدل موفق مدیریت اسلامی را به جهان عرضه کردهاند؟ آیا دیدگاه فلسفی جدید و درخوری ارایه کردهاند؟ تولیدات فقهی این مراکز چه دستاورد نوینی دارد و چه گرهی از کار مسلمانان باز کرده است؟ اساسا مکتب به ظاهر اصولی امروز جعفری، چه تفاوتی با اخباریگری دارد و مگر در جهان اهل سنت، حتا کیش خردگرای حنفی به دام سلفیسم نیفتاده است؟
در واقع، دو داعیه اسلامیسازی علوم و اسلامیسازی حکومت و سیاست، ضد توسعهترین پدیدههایی بود که به صورت پیامدهای تبختر و پرادعایی فقه و فقیهان اخباری و سلفیسم، جز جهل مقدس و نکبت همهجانبه، دستاوردی برای مسلمانان در پی نداشت. فقه سیاسی امروز از اعتبار افتاده و دین حکومتی از بسیاری پدیدهها مرحله به مرحله کوتاه آمده و دست از مدعیات خویش برداشته است، اما نه با تدبیر و خرد، بلکه با تهدید و فشار و ناگزیری و ناتوانی. آیا حدود و دیات را به تدریج تعطیل نکردهاند؟ اعدام در ملأ عام را حذف نکردهاند؟ در افغانستان مگر بیست سال پیش عکس گرفتن حرام نبود؟ فقهای اثناعشری و حکومت در ایران مگر در دهه هفت استفاده از دستگاه ویدیو را تحریم نکرده بودند؟ در دهه هشتاد مگر ماهواره تحریم نبود و شکسته نمیشد؟ تا سه سال پیش مگر معترضان به حجاب اجباری بازداشت نمیشدند؟ امروز مگر برعکس، تحصنکنندگان مدافع حجاب بازداشت نمیشوند و بسیاری از حرامها حلال و واجب نگردیده است؟
با این حال، هیچ کدام هنوز اقرار نمیکنند که به بنبست برخوردیم و در آن عرصهها کوتاه آمدیم. به همین جهت، تا مدتی دیگر همچنان سرگرم صدور حکم حرمت موسیقی، عدم جواز ریاست و وزارت زنان، حرمت یا کراهت تراشیدن ریش، تحریم فیسبوک و شبکههای مجازی و نظیر آن خواهند بود تا زمان پیوستن این موارد به موارد قبلی فرا رسد.
آیا بخردانه بود که دستگاه امامت اسماعیلی هم با شریعت چنین تعاملی میکرد و با جبر روزگار به تدریج کوتاه میآمد؟ یا این رویکردش معقول است که بسیاری امور اجتماعی را به حکم خرد بشری واگذار کرده است و از ابتدا رویکرد سازگار با زمانه را در پیش گرفته و پذیرفته است که احکام قطعی و صریح قرآنی بسیار اندک و نیز قابل تأویل و بهروزرسانی اند و بقیه ظنیات مفتیان است و نه حکم قطعی شرع؟ تردیدی نیست که رویکرد اسماعیلی بیشتر با فقه مقاصدی سازگار است تا شریعت مبتنی بر روایات مجهول یا مجعول. بنابراین، امامت اسماعیلی پیروانش را به عرصه اباحیگری هم رها نساخته و در احوال شخصیه، به دستور خود امامت اسماعیلی، معیار پیروی از فقه جعفری است و در مسائل کلان اجتماعی و سیاسی، رویکرد مقاصدی نسبت به شریعت و تکیه بر حکم خرد، راه حل تشخیص شده است.
هفتم ـ در عرصه تولید دانش فلسفی، اگر اسماعیلیان معاصر نوآوری نداشته اند، پیروان سایر مذاهب چه دستاورد فلسفی و عرفانی داشتهاند؟ در میان اغلب پیروان اهل سنت، پرداختن به فلسفه که کفر آشکار و شرک مطلق است و برخی فقهای شیعی نیز همین رویکرد را داشته و دارند. اگر در میان شیعیان دوازده امامی، ادعای تفلسف نیز وجود داشته است، نهایت دستاورد فلسفی آن در دوران معاصر، حکمت متعالیه ملاصدرا بوده است که در واقع، ماهیت آن همان علم کلام شیعی است و نه فلسفه. وانگهی، یکی از دستاوردهای این پارادیم به ظاهر فلسفی آن است که زنان را در دستهی بهایم و حیوانات دستهبندی کرده است[7] و ملا هادی سبزواری، شارح حکمت متعالیه نیز به تأیید این دستهبندی میپردازد و برای آن استدلال ارایه میکند. شگفتی آن است که ملاصدرا در عصر خودش به دلیل پرداختن به فلسفه، تکفیر و مجبور به ترک دیار شد، اما اکنون دقیقاً کسی تکفیر میشود که از این پارادایم صدرایی انتقاد کند.
تنها استثنا در این میان، علامه محمدحسین طباطبایی است که از قضا رویکردش به رویکرد اسماعیلی نزدیک است. او رویکرد معنوی و غیر سیاسی را در پیش گرفت، با دستگاه فقهی مبتنی بر بحارالانوار و اخباریگری در ظاهر اصولیگرا در تشیع معاصر مخالف بود. از ولایت هم تلقی معنوی داشت، نه سیاسی. تقارب افق علامه طباطبایی و دوست و همفکر نزدیکش، هانری کربن را (که هر دو با تلقی سیاسی از امامت و هر نوع انقلابیگری با داعیه دینی مخالف بودند)، با رویکرد اسماعیلی نمیتوان نادیده گرفت.
ج) چالش مشروعیت دستگاه امامت اسماعیلی
امیری معتقد است که امامت اسماعیلی در میان پیروانش با چالش مشروعیت مواجه است و در آینده این چالش جدیتر خواهد شد. اما واقعیتهای موجود کاملاً بر خلاف برداشت امیری است. سطح ارتباطات و نفوذ آقاخانها در میان پیروان کیش اسماعیلی، به تدریج از زمان آقاخان اول تا چهارم، ارتقا و گسترش یافته است. نگارنده از بیست و دو سال پیش (سال 1382) که مقاله «اسماعیلیه در افغانستان»[8] را نوشتم و در طول شش سال تدریس در عرصه ادیان و مذاهب، تا کنون به صورت مداوم با اسماعیلیان افغانستان، علویان ترکیه و برخی اسماعیلیان بهره از هند و پاکستان، در تماس و تعامل بودهام. به صورت روشن دریافتم که در طول دو دهه گذشته، پیوند اسماعیلیان، حتی شاخه مستعلوی از بهرههای هندی و پاکستانی، با دستگاه امامت نزاری توسعه یافته و رو به گسترش بوده است. میزان نفوذ دستگاه امامت در میان خردهگرایشهای گوناگون اسماعیلی و به خصوص گسترش روزافزون ارتباطات اسماعیلیان افغانستان با دستگاه امامت در دوره آقاخان چهارم (شاه کریم الحسینی) با پیش از آن هرگز قابل مقایسه نیست.
امروز، اگر امثال هبتالله و همنوعانش با زور نظامی و بگیر و ببند بر یک مردم و سرزمین مسلط شدهاند، امام اسماعیلی بر جغرافیای قلب پیروانش مسلط است، بدون آنکه نیروی قاهره و سرزمین در اختیار داشته باشد. اسماعیلیان به نیکی دریافته اند که اگر مدعیان دیگر مذاهب هنوز با اندازهگیری ریش، تحمیل لباس و پوشش خاص و کنترل تن و بدن مردم خود درگیراند، امام آنان در فکر رفاه و خدماترسانی به آنها و بشریت، بدون پرسیدن از ایمان و آیینشان است. اگر دیگران در فکر بستن و آتش زدن مکاتب همکیشان خویشاند، امام اسماعیلیان برای آنان، مکتب، دانشگاه و مراکز علمی میسازد و بورسیههای تحصیلی در بهترین دانشگاههای جهان فراهم میکند و این روند احتمالاً در آینده وضعیت فرهنگی اسماعیلیان را متحول سازد.
ممکن است سنت امامت موروثی با دنیای معاصر و زمانه ما که عصر انتخاب انسانها و حاکمیت خرد خودبنیاد و خودمدیریتی پنداشته میشود، ناسازگار نماید. اما دو نکته شایسته یادآوری است:
نخست: مگر در همین عصر ما، مراجع دینی و حاکمان سیاسی با ادعای نمایندگی از خدا در میان مذاهب دیگر، با رأی مردم انتخاب شدهاند و یا لزوما باسوادترین افراد جامعه هستند؟! مگر آنان از درآمد و مصرف خود سالیانه به پیروانشان گزارشی مالی شفاف ارایه میکنند؟
دوم: با توجه به سطح ظرفیت فرهنگی در میان تودههای اسماعیلی، اگر مدیریت دستگاه امامت و بنیاد آقاخان و مراکز علمی و توسعهای متعدد او از دست شخص آقاخان گرفته شود و به مدیریت دموکراتیک و انتخابی تودههای اسماعیلی واگذار گردد، آیا بهتر از خود آقاخان مدیریت خواهند کرد و روزگار اسماعیلیان بهبود خواهد یافت؟ وقتی حتی مدعیان روشنفکری و سواد در جامعه اسماعیلی افغانستان درگیر تصفیهحسابهای شخصی و خانوادگی هستند، امور علمی، فرهنگی و اقتصادی اسماعیلیه را در سطح جهانی چگونه مدیریت کنند؟ در حالیکه بر اساس مفروض امیری، این ظرفیت در میان اسماعیلیان افغانستان بیش از هر جای دیگر است. ماهیت تعامل با نقد خود امیری و واکنشهایی که صورت گرفت، به خوبی سطح این ظرفیت را نشان داد.
اینکه گفته شود امامت اسماعیلی پروای پیروانش را ندارد، نیز منصفانه نیست. شاید نه ممکن باشد و نه خردمندانه که آقاخان در تقابل با طالبان و احمد شرع و در حمایت از پیروان خود، یک جبهه نظامی در بدخشان، یک جبهه نظامی در سوریه و چندین جبهه دیگر در کشورهای گوناگون راه بیندازد یا در محکومیت طالبان، احمد شرع یا حکومت ایران و شبیه آن اعلامیه صادر کند. او از فعالان عرصه صلح است و با رویکرد مدیریتی خاص خود تلاش میکند در اندازه توان و ظرفیت خود، از تقابلها جلوگیری و به استقرار صلح در جوامع گوناگون یاری برساند و از پیروانش نیز در اندازه ممکن و معقول حمایت کند. یقیناً کمک صد میلیون یورویی رحیم آقاخان (امام فعلی) به دولت سوریه در حفظ و حمایت از علویان سوریه مؤثرتر است تا اینکه علیه دولت سوریه بیانیه محکومیت صادر کند یا علویان را به تشکیل جبهه نظامی و جنگ داخلی تحریک کند که آن سوی آن نیز ناپیدا خواهد بود. به همین ترتیب، در افغانستان نیز با رویکرد بدون هیاهوی خود، کارش را انجام خواهد داد، چنانکه آقاخان چهارم در طول بیست سال گذشته غافل نبود.
د) بحران معنویت و بحران هویت
امیری معتقد است که در اثر کژکارکردی امامت اسماعیلی، جامعه اسماعیلی گرفتار بحران معنویت و هویت گردیده است. بعید میدانم بحران هویت در میان اسماعیلیان بیش از پیروان دیگر فرقهها باشد. آیا منصفانه است که نماز تراویح اهل سنت که ساعتها پی هم و با حالت کسل و چشمان خوابآلود خوانده میشود و قمهزنی اثناعشریان در ماه محرم و اختراع سبکهای جدید نوحه را معنویت و هویت اصیل به شمار آوریم، اما سنت باطنی اسماعیلی را در سیاق «فضائح الباطنیه» غزالی محکوم نماییم و خدماتش برای کاهش رنج بشر و خدمت به آفریدگان خدای را خالی شدن از معنویت و بیهویتی پنداریم؟
آشکار است که خردگراترین مذهب اهلسنت (کیش حنفی) امروز چه بر سرش آمده است و در جهان تشیع اثناعشری، مداحان چگونه فضای دیانت را تسخیر کردهاند. اکنون مداحان هم در جایگاه اجتماعی از فقها پیشی گرفتهاند و هم درآمد میلیاردی یک شبه آنان با درآمد یک هفته برخی دستگاههای فقهی برابری میکند. در چنین وضعیتی که جهان معنوی و معرفتی تشیع اثناعشری در ابتدا توسط فقه اخباریمسلک احاطه گردیده و در گام دوم، مداحان بر فقها نیز چیره گردیده، خود معیار دیانت قرار گرفتهاند و حتی در نوحه سینهزنی خود، نظریه سیاسی عرضه میکنند، چگونه میتوانیم بگوییم اسماعیلیه از معنویت تهی و گرفتار بحران هویت است و دیگران غرق در معنویت؟
ه) پیشنهاد محلی شدن اسماعیلیه در افغانستان
امیری پس از مفروض پنداشتن بحران مشروعیت در امامت اسماعیلی، پیشنهاد یا پیشبینی بسیار شگفتآوری را طرح میکند: برای اسماعیلیان افغانستان از لحاظ فرهنگی و تاریخی این امکان وجود دارد که به روایتی خودبنیاد از اسماعیلیه روی آورند و استقلال خود را از امامت اسماعیلی اعلام کنند.
این سخن امیری اگر پیشبینی است، هرگز با واقعیتهای موجود در جامعه اسماعیلی افغانستان سازگار نیست. اگر پیشنهاد و توصیه است، باز هم پیشنهادی شگفت مینماید. اسماعیلیان افغانستان با کسب استقلال از امامت اسماعیلی چه چیزی را به دست خواهند آورد؟ آیا بر خلاف رویکرد امامت کنونی اسماعیلی باید به دامن سیاست برگردند و یک گروه داعش دیگری با ورژن اسماعیلی تولید کنند؟ با پیوند دین و سیاست که در دستگاه امامت اسماعیلی گسسته و علمی که به نظر ایشان در دستگاه امامت اسماعیلی دیگر تولید نمیشود، آنان بین اسماعیلیه و سیاست پیوند برقرار کنند و به تولید علم بپردازند؟ آیا اسماعیلیان افغانستان این ظرفیت را دارند که وارد یک بازی سیاسی خطرناک گردند؟ بر فرض محال که حتی چنین چیزی ممکن باشد، آیا تولید امیرالمؤمنین بومی و توسط اسماعیلیه در برابر هبتالله راه حل است؟ آیا اسماعیلیان افغانستان از ظرفیت تولید علمی بیشتر از نهادهای اسماعیلی زیر نظر آقاخان برخوردارند؟ آیا پاسخهای ارایه شده توسط هموطنان اسماعیلی به نوشتار امیری ثابت کرد که این ظرفیت علمی و فرهنگی در آنان وجود دارد که نسخه فراتر و بهتر از امامت آقاخان در افغانستان ارایه دهند و وضعیت علمی، اقتصادی و فرهنگی خود را بدون اتکا به دستگاه امامت آقاخان توسعه دهند؟ اگر منظور، احیای سیاست اسماعیلی و تولید علم بومی اسماعیلی توسط اسماعیلیان افغانستان نباشد، پس اعلان استقلالشان از دستگاه امامت اسماعیلی، چه سودی در پی دارد و چه دردی را دوا میکند؟
وانگهی، آقاخان فقید (چهارم)، نقشی فراموشنشدنی در رهایی اسماعیلیان افغانستان از دام برخی خرافات و سوء استفادههای گسترده و شگفتآور مدعیان رهبری محلی اسماعیلی در افغانستان داشت. اتفاقاً همین اربابان محلی که سالهای مدیدی به دلیل ممکن نبودن رسیدگی دستگاه امامت به وضعیت اسماعیلیان افغانستان، انواع سوء استفادهها را از جامعه اسماعیلی افغانستان انجام میدادند، در تقلای استقلال و اعلان امامت خود با جلب نظر برخی عناصر در پاکستان و ایران بودند. هم این توطئهها با تدابیر آقاخان چهارم خنثی گردید و هم با روشنگریهای بدون تنش و ایجاد منازعه یا رسانهای شدن چالشها، زمینههای سوء استفاده از اسماعیلیان افغانستان توسط یک خانواده و ارباب مشخص، تا اندازه زیادی از میان برداشته شد. با این حال، این سوء استفادهها در اثر بیسوادی و سطح پایین فرهنگ در میان تودههای اسماعیلی در افغانستان، هنوز کامل محو نشده است، اما رشد تدریجی آگاهی جوانان اسماعیلی و مبارزه مداوم تعدادی از فعالان نسل جدید، وضعیت را تغییر داده است و رو به بهبود است. در مجموع، شرح این داستان، ابعاد گسترده دارد که در این مقال، مجال شرح و بسط آن نیست.
و) فرضیه تبدیل شدن به نهاد خیریه
سبک شمردن شاهکارهای دستگاه امامت اسماعیلی در خدماترسانی انسانی به بشریت بدون توجه به دین و ایمان آنان و تقلیل آن به خدمات خیریه که به شکل فرضیه حتی در عنوان نوشتار امیری آمده است، به چند دلیل، منصفانه نمینماید:
نخست ـ خدماترسانی خیریه نباید مورد طعن قرار گیرد. علی بن ابیطالب هم بخش مهمی از عمر خود را به خدماترسانی عامالمنفعه اختصاص داد و یکسره برای مردم چاه حفر میکرد. ابوحنیفه، خردگراترین فقیه مسلمان و بنیانگذار مذهب حنفی نیز یک تاجر بود، به خدماترسانی خیریه سرگرم بود و شباهت فراوانی به امام اسماعیلی داشت، اما پیروان معاصرش با داعیه حکومت دینی، آن مذهب فاخر را به دستگاه انتحاری و تحریم دانش تبدیل کردند. خدماترسانی بشردوستانه و تلاش برای گسترش آموزش، عیب نیست، بلکه عامل پویایی روح یک مذهب است. به گفتهی پروین اعتصامی:
واعظی پرسید از فرزند خویش:/ هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟
صدق و بیآزاری و خدمت به خلق/ هم عبادت، هم کلید زندگی است
گفت: زین معیار اندر شهر ما/ یک مسلمان است و آن هم ارمنی است
دوم ـ فعالیتهای دستگاه امامت اسماعیلی به امور خیریه منحصر نیست و تلاشها و تقلاهای زیادی را در عرصه آموزش و پژوهش علمی دربرمیگیرد که به گوشههایی از آن اشاره شد. وانگهی، خدمات خیریه آقاخان تنها در قامت خیرات مورد نظر جوامع درمانده نیست، بلکه فراتر از آن، در اندازه خدماترسانی تمدنی است. پیروان مذهبی دیگر، بودا را ویران میکنند و همه نمادهای فرهنگ و تمدن یک جامعه را آتش میزنند یا حکم قضایی تخریب قبر حکیم عمر خیام را به خاطر در سایه قرار گرفتن قبر یک امامزاده زیدی مذهب صادر میکنند، اما آقاخان، قلعه اختیارالدین، باغ بابر و دهها بنای تاریخی و تمدنی را در افغانستان و جوامع دیگر را بازسازی میکند. اگر سیاست در افغانستان اجازه میداد، یقیناً بودا را هم آقاخان بازسازی میکرد. با این حال، شایسته نمینماید که این روند به دیدهی تحقیر نگریسته شود.
تنها سه جایزهای که آقاخان چهارم بنیاد نهاده است (جایزه معماری، جایزه محیط زیست و جایزه موسیقی و هنر)، بیشتر از هر حکومت هر کشور جهان سومی که به دست بنیادگرایان اداره میشود، مشوق خلاقیت، پشتکار و تعهد انسانهای متخصص در این عرصهها، بوده است. در همان زمان که پخش «ربّنا» و مناجات محمدرضا شجریان از رسانه ملی کشورش (فقط به خاطر انتقاد این هنرمند از حکومت) برای همیشه تحریم میگردد، آقاخان به او جایزه هنر و موسیقی خود را اعطا میکند. کدام تعامل پاسداری از هنر و معنویت است؟ آیا ماه رمضان برای اهل دل بدون «ربّنا»ی شجریان، رمضانی بیروح نیست؟ اما سیاست صاحب همان رّبنا و هنجرهی طلایی او را نیز بر نمیتابد، اما آقاخان پاسش میدارد.
بورسیههای تحصیلی فراوان، از جمله بورسیههای سالانهی دکتری بنیاد آقاخان (بورسیه دکتری هانری کربن و فرهاد دفتری) تأُسیس بیمارستانها و ارایه خدمات گسترده بهداشتی و درمانی در کشورهای گوناگون، از دیگر خدمات ارزندهی اوست که مجال پرداختن تفصیلی به اینها و سایر موارد نیست.
ز) سبک زندگی آقاخان و نظام مالی دستگاه امامت اسماعیلی
خردهگیری دیگر امیری، ناظر بر سبک زندگی اشرافی آقاخان، نظام گردآوری مالیات و نبود شفافیت در نظام مالی زیر نظر اوست. نویسنده به مشکل خاصی در این زمینه اشاره نمیکند و تنها حدس و گمانی را مطرح میکند. با این حال، چند نکته در این زمینه شایستهی یادآوری است:
نخست ـ این سبک مدیریت موفق آقاخان است که آن ثروت و سرمایه را خلق کرده است (عمدتاً از طریق سرمایهگذاری در عرصه املاک، پرورش اسب و سرمایهگذاری در صنعت گردشگری و نظیر آن)، نه صرفاً از طریق جمعآوری مالیه از پیروان و مصرف بیرویه آن.
دوم ـ دریافت مالیات، تنها از میان پیروان متمول صورت میگیرد و اجبار و تحمیلی بر همه اسماعیلیان نیست.
سوم ـ اگر از پیروان متمولش چیزی دریافت میکند (که در حد عشر از ثروتمندان اسماعیلی است و نه خمس ارباح مکاسب مانند مراجع اثناعشری)، دوباره با آنچه دستاورد کار و هنر خودش است، به شکل بهتر و بیشتری، برای نیازمندان و خدمات عامالمنفعه، حتی برای پیروان دیگر مذاهب و جامعه انسانی در تمام قارهها به مصرف میرساند.
چهارم ـ ثروت آقاخان امروز چیزی در حدود 14 میلیارد دلار است. این را مقایسه کنید با بودجه یک کشور (مانند افغانستان در عصر طالبان به مدد کمکهای خارجی). طالبان هر دو بخش بودجه عادی و توسعهای سال ۱۴۰۱ افغانستان را در مجموع، ۲۳۹ میلیارد افغانی (دو میلیارد و ۷۵۵ میلیون دلار) اعلام کرده بود. وقتی کل بودجه یک دههی کشوری مثل افغانستان به اندازه ثروت آقاخان نمیرسد، باید دقت کرد که چند درصد جمعیت اسماعیلی فقیر افغانستان آن چهارده میلیارد یا بخشی از آن را به آقاخان ندادهاند، بلکه بیشتر از او دریافت کردهاند و به خود حق بازرسی هم نخواهند داد. ثروتمندان اسماعیلی نیز میدانند که آقاخان بیش از آنچه از آنان دریافت میکند، برای انسانها (از عرصه آموزش تا عرصه بهداشت و ساخت و ساز) به مصرف میرساند. پس به او اعتماد دارند و تا کنون شبههای در این مورد طرح نکردهاند.
پنجم ـ اگر در این میان، شخص آقاخان، خانه مناسب و وسایل نقلیه شخصی یا حتی هواپیمای شخصی هم دارد و به جای لنگی و چپلک با دو وجب ریش و ترک حمام و بهداشت (مانند الگوهای بومی ما)، از دریشی و لباس مرتب استفاده میکند، دور از شأن و خلاف خرد نمینماید. او که در عرض سران کشورها همواره در بزرگترین سازمانهای بینالمللی و کشورهای مختلف در حال سفر، کار و تلاش است و رئیس چندین نهاد بینالمللی، مراکز علمی و دانشگاهها در کشورهای گوناگون است، آیا میتواند با تاکسی تلفنی به همه این امور در قارههای گوناگون رسیدگی کند یا در یک خانه اجارهای روستایی یا حاشیه شهری باید زندگی کند؟ مگر سران کشورها و رهبران دیگر جهان امکاناتی در حد او ندارند؟ آقاخانها در حد رئیس یک دفتر یا سازمان مذهبی محدود به یک شهر و حتی یک کشور نبودهاند. به عنوان مثال، آقاخان سوم، سلطان محمدشاه، افزون بر اینکه از بنیانگذاران مسلم لیگ در هند و اولین رئیس آن بود، رئیس جامعه ملل (معادل دبیر کل سازمان ملل امروزی) نیز بود و اکنون در بسیاری از کشورها نمایندگی و سرکنسول دارد (تنها کشور که در آن به لحاظ قانونی، فعالیت آقا خان و نهادهای وابسته به او ممنوع است، ایران است). آیا یک فردی مانند او یا جانشینش نباید از امکانات تسهیلکنندهی کارکردش برخودار باشد؟
سخن پایانی: در ضرورت پروتستانیزم اسلامی
به باور نگارنده، اسماعیلیه نیز مانند سایر مذاهب، در بعد معرفتی و عملی، ممکن است کاستیهای خود را داشته باشد، اما در مقایسه با دیگران، بیپیرایهتر و از حواشی و چاشنیهای مسمومیتزایی که امروز پیروان مذاهب دیگر را گرفتار خود ساخته است، عاری است. در این میان، تفکیک دیانت از سیاست، یک دستاورد مهم برای اسماعیلیه است. تردیدی نباید داشت که نسخه اسلام سیاسی و دیانت فقاهتی در جهان اسلام به بنبست مطلق رسیده و مسیر معقول اسماعیلیه، مسیر محتوم تمام مذاهب دیگر خواهد بود و گریزی از پیمودن این مسیر نیست. نشانههای این دگردیسی از همین اکنون آَشکار است، اما لجاجت مالکان جهل مقدس از یکسو، مانع پیمودن سریع این مسیر است و از سوی دیگر، خود، عامل تسهیلکنندهی این مسیر خواهند بود. این لجاجت و جهالت فقط پیمودن این مسیر را پرچالش، پرهزینه و زمانبر ساخته است.
نگارنده بارها گفته است که تحول در وضعیت جامعه اسلامی (شیعه و سنی)، بدون تحول در مراکز تولید فهم و معرفت دینی (کانونهای متولی دیانت و قرائت رسمی از دین)، امکانپذیر نیست. ما نیازمند شدید به یک رنسانس و پروتستانیزم اسلامی هستیم. در این زمینه، اسماعیلیه و آقاخان پیشتاز است. در تشیع دوازدهامامی و جهان اهل سنت، چندین دهه بلکه بیش از یک سده است که توسط دگراندیشان و روشنفکران دینی در حاشیه، تلاش و تقلا صورت میگیرد تا تحولی در فهم، فرهنگ و دیانت مسلمان درمانده در دام قرائت سلفی و اسلام سیاسی ایجاد شود و با این تحول، از جهالت مقدس رهایی یابد و راه خود را به سوی توسعه باز کند، اما هنوز توفیقی به دست نیامده است. دلیل این ناکامی آن است که دگراندیش و روشنفکر در حاشیه، مدام به دیوار بلند و زمخت نهادهای سنتی و حاکمیت برخورد میکند و سرنوشتش یا زندان است، یا اعدام، یا تبعید و هم بستن زبان و قلم. این در حالی است که در کیش اسماعیلی، خود کانون مذهب و نهاد امامت، پیشتاز این تحول تدریجی بوده و مسیر درستتری را در پیش گرفته است.
مسیر خردپذیر اسماعیلیه با مشخصات ذیل همراه است: تفکیک دین و سیاست، تأکید بر معنویت، پرهیز از تکفیر، تأکید بر کثرتگرایی، مدارا، تساهل، خردگرایی در تقنین، توجه به محیط زیست، صلحطلبی، خدماترسانی به انسانها به جای اربابی بر آنها، حمایت از هنر، موسیقی و معنویت، بازسازی آثار تمدنی بشری به جای ویرانگری و تخریب بودا و قبر خیام و… اگر پیروان مذاهب دیگر هرچه سریعتر مسیر اسماعیلیه را بپیمایند، بیتردید، جان و جهان بهتری خواهیم داشت؛ جانهای تشنه و فرسودهی ما از معنویت بهتری سیراب خواهد شد و ذهن تنگ و جهان تاریک ما، اخلاق، فرهنگ و تمدن متعالیتری را تجربه خواهد کرد.
در پایان، به جملهای از وصیتنامه آقاخان سوم در فلسفه تعیین نواسهاش (مرحوم کریم آقاخان) به عنوان جانشین، اشاره میکنیم و سخن را به پایان میبریم: «با توجه به تحولات گسترده در جهان، از جمله دستاوردهای فیزیک هستهای، باورمندم که منفعت جماعت اسماعیلی نزاری در آن خواهد بود تا یک فرد جوان که در سالیان پسین و در دل عصر جدید پرورش و رشد یافته باشد، جانشین من گردد تا بتواند چشمانداز جدیدی را برای امامت خلق نماید».
به امید شکوفایی معنویت، رهایی از دام دیانتِ گرانبار از پلیدیهای سیاست و آسودگی انسان مسلمان در کنار دیگر انسانها. والسلام.
[1]. دیوان ناصر خسرو، قصیده شماره 6.
[2]. همان، قصیده شماره 172.
[3]. همان، قصیده شماره 236.
[4]. همان، قصیده شماره 226.
[5]. محمد ارکون، «بازخوانی و نقد عقل اسلامی»، مصاحبه با هفتهنامه پگاه، شماره 262، شهریور ۱۳۸۸، صص4-6.
[6]. محمد ارکون، از اجتهاد به نقد عقل اسلامی، ترجمه و افزودهها: مهدی خلجی، توانا: 2015، ص159.
[7]. صدرالدین الشیرازی، الحكمة المتعالية في الأسفار العقلية الأربعة، دار احیاء التراث العربی، ج 7، ص136.
[8]. منتشرشده در فصنامه طلوع (تخصصی مذاهب اسلامی)، شماره 7، 1382. این مقاله در پرتال جامع علوم انسانی با لینک زیر، در دسترس است: https://ensani.ir/fa/article/51974