یادداشتی به مناسبت وفات پاپ فرانسیس رهبر کاتولیکهای جهان
مرگ پاپ فرانسیس رهبر کاتولیکهای جهان، در بدو امر، از هیچ حیث یک رخداد استثنایی در مسیحیت کاتولیک نیست. او برابر گزارش رسمی پایگاه اطلاعرسانی واتیکان دوصد و شصت و ششمین پاپ و دوصدو شصت و پنجمین خلیفه سن پتر (پطرس مقدس) است و در سلسلۀ طولانی پاپها مرگ او تنها یکی از 266 مرگ رهبر روحانی کاتولیکها به شمار میرود.
از لحاظ تجدید نظر در دکترین مذهبی و پدیدآوردن تحولات انقلابی و اصلاحات بنیادی در مسیحیت کاتولیک نیز پاپ متوفی واجد اهمیت خاص نیست. مسیحیت کاتولیک بعد از «واتیکان ثانی»(1962-1965)، که در آن تغییرات رادیکال و تجدید نظرهای اصولی در دکترین اعتقادی کاتولیسیسم به جود آورده شد، حرف نوی در مورد همسویی با دنیای جدید نیز نداشته است. آن نشست تاریخی، راه همسویی کاتولیسیسم با تحولات عصر جدید را به اندازۀ کافی گشود و پارۀ از اسناد آن مانند «ماهیت کلیسا»، «اصلاح آیین عبادی»، «کلیسا در دنیای معاصر»، «در بارۀ آزادی دینی» و «روابط کلیسا با ادیان غیر مسیحی» هر یک تحولهای دگرگون کننده هستند و یک انقلاب واقعی در کاتولیسیسم به شمار میرود. این اصلاحات مسیحیت کاتولیک را نسبت به یهودیت و اسلام (و شاید هم پروتستانتیزم) در موقعیت گشودهتری در برابر الزمات دنیای جدید قرار داد.
مسیحیت به موجب اصل «گناه ازلی» آیین نجات بود و از «واتیکان ثانی» به بعد انحصار نجات در مسیحیت کاتولیک پایان یافته است و کاتولیسیسم وارد عصر تجدّد خاص خود شده است. آنچه که پاپهای متأخر انجام دادند همه در همان چهارچوب اصلاحات پیشنهادی در واتیکان دوم بودند و بنابراین، ظاهرا، مرگ پاپ فرانسیس از جهات مختلف میتواند رویداد ساده و عادی در مسیحیت باشد، با این تفاوت که شخصیت معنوی و منش اخلاقی پاپ تازه درگذشته، وی را به یکی از بارزترین نشانههای تجدد کلیسایی و اصلاحات ناشی از مصوبات واتیکان ثانی تبدیل کرده بود.

با این حال، با توجه به تجربۀ تاریخی مسیحیت و تحولات و دگردیسیهایی که این آیین کهنسال جهانی به خود دیده است، مرگ رهبر کاتولیکهای جهان شاید پرسش از نسبت «تجربه» و «انتظار» را در مسیحیت کاتولیک مطرح کند. راینهارت کوزِلک (1923-2006) معتقد است که از ارسطو تا عهد روشنگری میان تجربه (experience) ما از گذشته و انتظار (expectation) ما از آینده نوعی توازن برقرار بود. ما از آینده انتظار همان چیزی را داشتیم که در گذشته تجربه کرده بودیم. اما از روشنگری به بعد این توازن به سود انتظارات آینده برهم خورد و اینک انتظارات بشر از آینده نه تنها بیشتر از تجارب او در گذشته است بلکه اغلب بر خلاف آن نیز است. اگر کاتولیسیسم را در ذیل دو مفهوم «تجربه» و «انتظار» بررسی کنیم، قهرا این پرسش پیش می آید که با توجه به تجارب غنی تاریخی مسیحیت کاتولیک و تأثیر ژرف آن در تاریخ فرهنگی، معنوی و دینی بشر اروپایی، اکنون کاتولیسیسم چه انتظاراتی را در افق آیندۀ پیروان این کیش قرار میدهد؟ تجربۀ تاریخی کاتولیسیسم تلاش پیوسته و مستمر و سرشار از محتوای انضمامی و اغلب همراه با خشونت و شقاوت برای پاسداری از ایدۀ نجات و تحقق رستگاری و بشارت ملکوت الهی در پایان جهان بوده است. ایدۀ مسیحی «نجات» در فرهنگ غرب به اشکال مختلف تجلی کرده و اغلب خود را به صورت طرحها و روایتهای کلان فلسفی و تاریخی نشان داده است؛ ایدۀ نجات در هگل به صورت نوعی درام فلسفی بازتافته است که فرجام آن یگانگی عقل و وجود است، در مارکس ملکوت الهی به صورت حاکمیت پرولتاریا در آمده است و اشمیت حقوق جدید را تداوم الهیات قرون وسطا میدید. اینک اما در عهدی که کوزِلک از عدم توازن میان تجربه و انتظار سخن میگوید، کاتولیسیسم چه نویدی برای آینده دارد؟ آیا مثلا همان طنین سرشار از امید و اعتمادی را که «رپاپلیکانیسم» در قرن هجده داشت که مطلقا مخالف تجربۀ تاریخی آن بود، کاتولیسیسم کنونی هم دارد؟ به عبارت دقیقتر آیا کاتولیسیسم نوید و بشارت چیزی متفاوت از تجربۀ تاریخی خود را به پیروان خود میدهد و بنابراین هنوز کفۀ انتظارات آیندۀ آن نسبت به تجربۀ گذشتۀ آن سنگینتر است؟
به نظر میرسد که کاتولیسیسم کالاهای معنوی خود را به مصرف رسانده است. دیرها پیش کامو منتظر بود که «ندای عظیمی از روم» بر خیزد و چون این ندا را نشنیده بود، نومید شده بود. ظاهرا او در این نومیدی تنها نیست. موفقیت تاریخی مسیحت سبب شده است که ایدههای اساسی مسیحی مانند نجات و ملکوت الهی در اشکال مختلف تجلی تاریخی پیدا کنند و مسیحیت به عنوان دین الهی، در تجربۀ تاریخی خود از دیانت الهی سرشار از راز و معما به روایتهای فرهنگی و تاریخی تحول یابد. فرهنگ غرب در تبدیل کردن مسیحیت به نوعی روایت تاریخی و فلسفی موفقیت آشکار داشته است، و از رهگذر این موفقیتها، ایده(دین)، محتوای انضمامی پیدا کرده و به تجربۀ تاریخی(فرهنگ) بدل شده است. از این رو، ظاهرا چنین به نظر میرسد که مسیحیت نمیتواند نوید چیزی را بدهد که در گذشته به شکلی از اشکال اتفاق نیفتاده باشد. برای تحلیل این وضعیت، اگر قرار باشد از دو گانۀ «تجربه» و «انتظار» کوزِلک استفاده کنیم میتوان گفت که کاتولیسیسم زیر بار تراکم تجربه تمامیت یافته و امکانات و ظرفیتهای خود را به فعلیت رسانده و بنابراین، اکنون، در کاتولیسیسم معاصر تجربه بر انتظار غلبه کرده است. انتظارات آینده از آن رو در مسیحیت بیوزن شده است که مسیحیت نتوانست ایدۀ نجات را به عنوان راز و نوعی سرمایه معنوی از دستبرد خرد نقاد، در امان دارد و چونان نوید و بشارتی در افق انتظارات آینده قرار دهد.
غلطیدن کاتولیسیسم، به خصوص در عهد دو پاپ اخیر، به موضع اخلاق جهان وطنی و پدید آمدن انواع مختلفی الهیات از «الهیات رهاییبخش» در امریکای لاتین در چند دهه قبل تا «الهیات محیط زیست» در روزگار کنونی همگی حکایت از کمال و تمامیت یافتن تجربۀ تاریخی مسیحت و فقدان نوعی اتوپیای دینی در این آیین دارد. البته، از نقطه نظر دینی محض، تا روح وجود داشته باشد نیاز به خداوند وجود دارد و گناه، حتی اگر ازلی هم نباشد، بار ننگی بر دوش بشر است. اما دگردیسی عظیمی که در شناخت سرشت انسان در ادوار اخیر پدید آمده است و تجارب غنی تاریخی که اکنون قسماً به لطف خود مسیحیت کاتولیک در دسترس بشر است، نه تنها تطهیر از گناه، بلکه کلیت پروژۀ نجات را به امر شخصی بدل کرده است. برای مؤمن مسیحی اکنون به سختی مسیحیت چیزی فراتر از تجربۀ تاریخی مسیحیت است.

سه پاپ اخیر که ما شاهد مرگ شان بودیم ظاهرا بسیار محبوب بودند. تشییع جنازۀ پاپ ژان پل دوم بیسابقه بود. مشارکت کلیسای کاتولیک در خدمات خیریه هم دیرهاست که ابعاد جهانی یافته است و پاپ تازه در گذشته مسئله محیط زیست را به یکی از نگرانیهای اصلی اش بدل کرده بود. اما اگر درست باشد که نجات به پروژۀ شخصی بدل شده است و راه رستگاری دیگر از محراب کلیسا نمیگذرد، این تلاشها در عین حال میتواند نشان توسعه و تمامیت کاتولیسیسم نیز باشد. در آن صورت استقبال از پاپها و عزاداری در مرگ شان در حکم همان «دعای موت ابدی» برای خدای مردهای نیست که برابر استعارۀ مشهور نیچه (در کتاب حکمت شادان) مراسم آن نیز در کلیساها برگزار شد؟
موضع «تجربه» تاریخی و «انتظار» آینده را میتوان در مورد اسلام و یهودیت نیز به آزمون گرفت. یهودیت به دلیل تاریخ آکنده از شکست و آکنده از تجارب تلخ، برغم دیرینه سالی آن نسبت به مسیحیت، هنوز ظاهرا تمام ذخایر محتوایی اتوپیای «ارض موعود» را به مصرف نرسانده است و بنیادگرایی اسلامی در دوران جدید نیز نشان داد که در زرادخانۀ اسلام هنوز سلاح و امکانات کافی برای تحریک و ایجاد بسیج و هیجان وجود دارد. بر خلاف مسیحیت، تجربۀ تاریخی یهودیت و اسلام به لحاظ سیاسی سرشار از شکست و ناکامی است و به لحاظ فرهنگی هیچگاه هردوی این دینها به نوعی پروژۀ فلسفی و تاریخی ترجمه نشدهاند. تاریخ نیز در یهودیت و اسلام، تاریخ نجات نیست، بلکه تاریخ عمل به فرمان (شریعت/ ده فرمان) خدای قهّار و جبّار است. این است که برای مؤمن اسلامی و یهودی هنوز چشم انتظاریهایی برای آینده وجود دارد که البته تاریک و مشحون از خون و خشونت است.
ایدهآل دینی اسلامی و یهودی، از آنجا که به قول اشتراوس ریشه در شریعت دارد نه در علم اللاهوت و بیشتر با قانون(تورات- شریعت) سروکار دارد تا فلسفه، در عصر جدید ناگزیر با خشونت و سیاست پیوند یافته است. بدینترتیب، با توجه به اینکه این ایدهآلهای دینی به هیچ پروژۀ فلسفی، تاریخی و حقوقی ترجمه نشده است، دستکم در جهان اسلام گذار از خشونت تا کنون هیچ توضیح نظری جدی پیدا نکرده است. نویسندۀ این یادداشت در مورد تحولات تاریخی یهودیت صلاحیت داوری ندارد ولی در مورد اسلام با قاطعیت میتوان گفت که از زمانی که غزّالی به صراحت اعلام کرد که «بلاهت» از «فطانت» و «کوری» نسبت به «بینایی» به «رهایی و سلامت» نزدیکتر است، اسلام نه تنها امکان تبدیل شدن به پروژۀ فلسفی و تاریخی، شبیه تاریخ نجات در مسیحیت را، از کف داد، بلکه «ناعقلانیت» یا به قول غزّالی «بلاهت» را به مثابۀ بخشی از هویت خود پذیرفت و آن را تاریخی و درونی کرد.
صرف نظر از کامیابی یا ناکامی حکومتهای اسلامی در طول تاریخ، اسلام به دلیل همین انتخاب استراتژیک «بلاهت» بر «فطانت» هنوز سرشت اتوپیایی دارد و سرشار از نوید و بشارت برای آینده است ولی از آنجا که اسلام پیچیدگیهای فلسفی و الهیاتی مسیحیت را ندارد، به دنبال شکست قرائت فلسفی آن توسط فارابی و ابنسینا و غلبۀ قرائت غیر عقلانی غزالی، اکنون استعداد تبدیل شدن به ایدئولوژیهای رنگارنگ ستیزهجو را بیشتر یافته است. در حالی که کاتولیسیسم صحنه را به علم و تکنولوژی خالی میکند و با تجدیدنظرهای بنیادینی که از واتیکان ثانی در اصول و مبانی خود پدید آورده است، آخرین همدلیهای سخاوتمندانه با جهان دیجیتالی شده و مسخَّر تکنیک را از خود نشان میدهد، اسلام و یهودیت در موضع آینده سنگر گرفتهاند ولی به جای آنکه امید و نوید بدهند بیم و خوف از خشونت بیشتر را به مؤمنان و غیر مؤمنان مخابره میکنند؛ چون میخواهند شکستهای گذشته را با کامیابیهای فزونتر از آن در آینده جبران کنند.

مرگ پاپ فرانسیس رهبر کاتولیکهای جهان، اگرچه از جهات مختلف یک مرگ عادی در سنت کاتولیک است، ولی در صورتی که بتواند مجال تأمل در وضعیت کنونی ادیان ابراهیمی را، به مثابۀ واحدهای ایمانی تأثیرگذار، فراهم کند، چه بسا که بتوان آن را یکی از مرگهای مهم در مسیحیت معاصر به شمار آورد. مرگ پاپ ژان پل دوم به خصوص به دنبال گردهمایی بیسابقۀ که در تشیع جنازۀ او صورت گرفت، اغلب به عنوان پویایی کاتولیسیسم و آغاز موج تازۀ از گرایش به مذهب در اروپا فهمیده شد. فعلا اما چنین تحلیلهایی پاسخگوی وضعیت نیست. ارزیابی مسیحیت کاتولیک در میان تجارب تاریخی و افق آیندۀ آن، با اصلاح طلبیها و تجدیدنظرهای که در خلال بیش از نیم قرن اخیر در این آیین صورت گرفته است، پرسش از امکانات کاتولیسیسم و افق انتظارات آینده در این آیین را به یک پرسش اساسی بدل کرده است. و اگر در ذیل دوگانه «تجربه» و «انتظار» این پرسش مشروع باشد و کم و بیش نتایجی را که به اجمال در این یادداشت بدان اشاره شد، توجیه کند، آنگاه آزمودن این مفاهیم در مورد یهودیت و اسلام نیز، صرف نظر از اینکه چه نتایجی از آن به دست آید، وجه موجه خود را خواهد داشت.
ادیان ابراهیمی تجارب تاریخی متفاوت دارند ولی از سرشت واحد و یگانه برخوردارند. تأمل تاریخی در مورد این ادیان، به خصوص در ذیل دوگانۀ تجربه و انتظار به ما این فرصت را خواهد داد که به امکانات، قابلیتها و مخاطرات هر یکی از این ادیان واقف شویم و اگر نتوانیم از خطرات نسبتا قطعی آینده و هبوط در کام خشونتهای بیشتر جلوگیری کنیم، دستکم در رویارویی با آنها زیاد دچار غافلگیری نشویم. این هم درس تاریخ است که نیازهای انسانی فراتر از ظرفیتهای ادیان است. فقط.