خشم و هیاهو

علی امیری

اشاره‌ای به واکنش‌ها به یادداشت «گذار از مذهب به سازمان خیریه» یادداشت من دربارۀ وفات آقاخان چهارم، چهل و نهمین امام اسماعلیان جهان، واکنش‌های بسیاری در میان قشر فرهنگی هزاره‌های اسماعیلی و غیر اسماعیلی برانگیخت. من در حدّ توان کوشیدم که واکنش‌ها را ببینم تا…

خشم و هیاهو

اشاره‌ای به واکنش‌ها به یادداشت «گذار از مذهب به سازمان خیریه»

یادداشت من دربارۀ وفات آقاخان چهارم، چهل و نهمین امام اسماعلیان جهان، واکنش‌های بسیاری در میان قشر فرهنگی هزاره‌های اسماعیلی و غیر اسماعیلی برانگیخت. من در حدّ توان کوشیدم که واکنش‌ها را ببینم تا اگر بتوانم درس و نکته‌ای از آنها بگیرم و احیاناً اگر غفلت و خطایی رفته است، به لطف نقد و نکته‌سنجی ناقدان نیک‌خواه برطرف شود. واکنش‌ها خرسندکننده نبود. از مدافعات توأم با ناسزا که درگذریم، دیگر واکنش‌ها، اغلب موضع‌گیری اخلاقی بود و از مقام «ناصح خیرخواه عموم» مطرح شده بود و به سختی می‌توانستند سهمی در توسعۀ موضوع و رفع کاستی‌های احتمالی آن بگیرند.

با این وجود، در این واکنش‌ها، درس‌ها و عبرت‌های بسیار وجود دارد که التفات بدان، جامعۀ ما را سود می‌رساند و حیف است که این درس‌ها و عبرت‌ها در غوغا و آشوبی که پیرامون یادداشت «گذار» برانگیخته شد، نادیده بماند یا گم و گور شود. جامعۀ هزاره نیز ناگزیر، مثل هر جامعۀ دیگر، از رهگذر همین مکث بر گفته‌ها و نوشته‌ها، مرور و ملاحظۀ رفتارها، بررسی کنش‌ها و روندها و درپیچیدن به دیدگاه‌ها و نظرها، راه رشد و کمال را، اگر قرار باشد بپیماید، خواهد پیمود. این است که این قلم بر خود واجب دید که بار دیگر به موضوع باز گردد و این بار درس‌ها و نکته‌هایی را که از این غوغا گرفته است، با خوانندگان شریک سازد. در غوغایی که بر انگیخته شد، نکته‌های بسیاری به عنوان امور سزاوار یادآوری به دید من آمد و بدیهی است که نکته‌های مهمی هم فوت شده باشد که دیگر ناظران این جنجال، در صورت لزوم، یادآوری خواهند کرد. مواردی که من سزاوار یادآوری یافته‌ام، به این قرار است:

یکم. پرهیز از ورود به بحث و خودداری از سخن گفتن دربارۀ میراث فکری و معنوی اسماعیلیه و احیاناً تحول و دگردیسی تاریخی آن، یک «تم» پرتکرار در میان واکنش‌ها بود. این توصیه به پرهیختن از بحث و نقد و جدال و نِقاش، خواه از سر عافیت‌طلبی و خواه از سر مصلحت‌سنجی، نکته‌ای سنجیده نیست؛ زیرا:

 اولاً سفارش به سکوت و نگفتن، نشان نبود مشکل نیست، بلکه علامت کتمان آن است.

ثانیاً سخن گفتن از دین و مذهب اختصاص به پیروان آن ندارد و با حفظ اصول و موازین بحث، هر کس حق گفتن و اظهار نظر دارد.

خشم و هیاهو

ثالثاً اسماعیلیه به عنوان یک مذهب اسلامی به همه ما متعلّق است. اسماعیلیه هم بخشی از میراث فرهنگی و تاریخی افغانستان است و، بنابراین، رکن اساسی از ساختار دیانت را در این سرزمین تشکیل می‌دهد و، بنابراین، به عنوان بخشی از فرهنگ و میراث معنوی مردم افغانستان، به همۀ ساکنان این آب و خاک تعلق دارد؛ هم به عنوان یک شاخه از تشیع به قرائت کلان شیعی از اسلام مربوط می‌شود و بنابراین، میراث مشترک خانوادۀ بزرگ شیعی است؛ هم به عنوان مذهب بخش بزرگی از جامعۀ هزاره بخشی از میراث فرهنگی و معنوی عموم هزاره‌ها به شمار است. بنابراین، اسماعیلیه شاید متعلّق ایمان همه نباشد، ولی بخشی از میراث فرهنگی همه است.

افزون براین، به دلیل تبدیل شدن ایمان به مسئله اجتماعی در روزگار ما، مسئله مذهب در جامعه هزاره اعم از شیعه و سنی و اسماعیلی، بخشی از مسایل کلان جامعۀ هزاره است و ما ناگزیر از بحث پیرامون این دست مسایل به رغم دشواری‌های آن هستیم. برای من، «اسلام» هیچ‌گاه موضوع تفنن نبوده، بلکه نوعی مسئله اجتماعی است و نوشتن دربارۀ اسلام و مذاهب اسلامی از جمله اسماعیلیه، حکم «تأمل در نفس» را دارد. اسماعیلیه ممکن است که برای من، سبک انجام مناسک دینی نباشد، ولی تا حدودی، موضوع ایمان (علی الاصول) و صددرصد مسئله اجتماعی است. با توجه به این نکات، ما حق سخن گفتن در این مورد را داریم و توصیه به سکوت و پرهیز از بحث، شاید ناشی از حسن نیّت سفارش‌گران باشد، ولی موجه و منطقی نیست.

دوم. مقالۀ «گذار» با فرض یادشده نگاشته شد و سه ادعا را مطرح می‌کرد. نخست این‌که اسماعیلیه یکی از مذاهب اسلامی و دارای یک سنت الهیاتی و فلسفی و فرهنگی غنی و پیچیده است؛ دوم این‌که این سنت در طول تاریخ دچار تحول شده و از زایایی و پویایی بازمانده است؛ سوم این‌که این تحول به شکل گذار از الهیات به اقتصاد یا از مذهب به سازمان خیریه بوده که با امامت سلسلۀ «آقاخانیه» مقارن شده است. به نمونه‌های از دارایی و زندگی شخصی امام نیز به اجمال اشارتی رفته است. مقاله، این تحول را نوعی انحطاط ارزیابی کرده که موجب بحران در آیین اسماعیلی شده و پیش‌بینی احتمالی نموده که تحوّلی بایست در این مذهب در راه باشد و ابراز آرزومندی شده است که این تحول به نفع مهربانی و ایمان در میان جامعۀ اسماعیلی رقم بخورد.

سوم. در واکنش‌هایی که انگیخته شد، هیچ‌ یک از این سه مدعا، مدار نقد، بررسی، تصحیح و تکمیل قرار نگرفت. هر کسی از ظنّ خود یار آن شد و هرچه به ذهنش رسید، گفت. مقاله در جلب نظر صاحب‌نظران به ارزیابی مدعای خود، ناکام بود، ولی به گونه‌ای شگفت‌انگیز، اشتهای گفتار کاربران شبکه‌های اجتماعی (به ویژه فیسبوک) را تحریک کرد و در مدتی کوتاه، انبوهی از گفته‌ها و نوشته‌ها وجدال و نِقاش و تلخی و تندی و دشنام و ناسزا و موعظه و نصیحت و خیرخواهی به عنوان حواشی بارها مفصل‌تر از متن به وجود آمد و عجب این‌که برخی که در زرّادخانه دشنامشان، تیری برای افکندن نمانده بود، دست به دامن هوش مصنوعی شدند و دشنام تکدّی کردند!

واقع این است که آن یادداشت بی‌مدعا، ‌زمین‌لرزه‌ای در ذهن فرهنگیان هزاره به وجود آورد؛ در اثر این تکان و تحرک، زمین ذهن روشنفکران هزاره، داشته‌ها و دفاین و خزاین خود را آشکار کرد، اَحمال و اَثقال خود را بیرون داد و اکنون آنچه  در برابر ماست، طبیعی‌ترین تراوش‌های ذهن و فکر روشنفکران ماست. از این مکنونات و خزاین ذهنی که از ژرفای نداشتۀ جان اینان به ساحل وجودشان ریخته است، می‌توان درس‌های بسیار آموخت و به شناخت‌ها‌ و دریافت‌های تازه‌ای دست یافت.

باری، واکنش‌ها به صورت کل، به دو بخش اسماعیلی و غیر اسماعیلی قابل بخش‌بندی است. واکنش هم‌وطنان اسماعیلی، هیجانی، خشن و سرشار از خشم و ناخرسندی است، در حالی که واکنش هزاره‌های غیر اسماعیلی، خیرخواهانه، از موضع بالا، آکنده از رهنمایی و نصیحت است. این دو واکنش در یک نقطه  که همان نپرداختن به موضوع مقاله است، به هم می‌رسند. هیچ یک از دو دسته واکنش یادشده، موضوع خود را انکشاف نمی‌دهد و در بسط و توسعۀ موضوع مورد بحث خود سهم نمی‌گیرد. اولی با «خشم»، آن را رد می‌کند و دومی با «نصیحت» می‌خواهد آن را به مثابۀ نوعی «اشتباه و توهم»، از سر ایثار و فداکاری رفع و رجوع کند. این است که واکنش‌ها در کلیت خود، در ذیل اصطلاح شکسپیری «خشم و هیاهو» جای می‌گیرند. یکی از خشم دشنام می‌گوید و ناسزاهای ناسزاوار بر زبان می‌راند، دیگری از این خشم، حسن استفاده می‌کند و در مقام ناصحی خیرخواه هم خود را از گناه نابخشودنی «هتک مقام عصمت امام» تبرئه می‌کند، هم بر جراحت مؤمنان سوگوار که هنوز قلب‌هایشان از فراق امام راحل داغدارند، مرهم می‌نهد؛ هم احساسات متعالی حقوق بشری و اخلاقی بروز می‌دهد و هم علم و خیرخواهی و مسئولیت‌شناسی خود را به نمایش می‌گذارد.

چهارم. در واکنش‌های خشم‌آلود، حجم اصلی گفته‌ها و نوشته‌ها را عصبانیت و ناسزا تشکیل می‌دهد. دشنام‌های رکیک به تصریح و تلویح، در حدّ «سگ» و «کِرم» و «سرگین» تا «جاهل»، «نادان»، «احمق» و برچسپ‌هایی امثال «نفرت‌پراکنی مذهبی»، «تفرقه‌اندازی»، «اهانت به باورهای دینی»، «آسیب رساندن به اقلیت‌های مذهبی» و «خطرناک برای نسل آکنون و آینده» به تکرار به کار رفته است. این مایه از خشم و خشونت برای من نامنتظره بود. درست است که آن «دکتر»هایی که این دانش‌نامه از دشنام و ناسزا را پرداختند، نه سخنگوی هزاره‌های اسماعیلی هستند و نه حرفی معنادار در مورد اسماعیلیه می‌دانند و برخی‌ نیز که دست به قلم برده‌اند، حتی ترتیب امامان اسماعیلی را هم به درستی نمی‌دانند (و مثلاً نمی‌دانند که امام صادق در ترتیب امامان اسماعیلی، امام پنجم است، نه ششم؛ چنان‌که یحیی بیضا در دانش‌نامه هزاره، «مدخل اسماعیلیه»، او را امام ششم گفته است)، ولی با تمام این احوال، این مایه خشم و هیجان و ناخرسندی حتی از جهّال و عوام قوم هم نشان بد و ناخرسندکننده است.

خشم و هیاهو

مسئله این نیست که من خطا کرده یا درست گفته‌ام، بلکه مشکل این است که این عزیزان، مسایل اساسی کیش و ایمانشان را اصلاً سزاوار بحث نمی‌دانند و هر گونه بحثی در این عرصه را دشنام و خصومت می‌فهمند. در واقع، این مایه خشم و هیجان، کمتر از خطاهای احتمالی من و بیشتر از طرح مسئله ناشی شده است. این برای جامعه هزاره نشانۀ خوبی نیست. باید همه مسایل روی میز باشد. اسماعیلیه در طول تاریخ به بحث و رد و نقد و کتاب و جدل شناخته می‌شود، نه به خدمات خیریه و حال که درِ خیرات را گشوده است، نباید باب بحث را ببندد. من متأسفم که از ناسزاهای بیضا و یسنا و امثالشان، خواننده جز نوعی هراس از بحث و ترس از ازالۀ تقدس، چیزی دیگری در نمی‌یابد. البته همین نکته باید ما را برای تغییر بیش از پیش مصمم کند. جامعۀ نگران و هراسان و گریزان از بحث و در عین حال، خشن، ناسزاگوی و عصبی هرگز جامعۀ مطلوب نیست. باری، اگر این همه هیجان و خشونت، نشانه‌های انحطاط نیست، پس چیست؟

پنجم. این عصبیت اگرچه مطلوب و موجه نیست، اما احتمالاً باید قابل درک باشد و اگر دلیل ندارد، باید علت داشته باشد. دکتر محمدامین احمدی که ظاهراً تنها کسی در میان این غوغا و آشوب است که مقالۀ «گذار» را نه یک جدال فرقه‌ای، بلکه به درستی، نوعی «بحث معرفتی» پیرامون کیش اسماعیلی فهمیده است، به نکته‌ای اشاره کرده است که دست‌کم برای من، تازه و آموزنده بود و آن این است که جامعۀ اسماعیلی افغانستان، «بحث معرفتی» پیرامون کیش و آیین خود را «حملات فرقه‌ای» می‌فهمد. اگر این دریافت درست باشد، سخن گفتن دشوار می‌شود، ولی باز هم هیچ مجوزی برای تعطیل گفتار وجود ندارد.

واکنش فرهنگیان اسماعیلی هزاره بسیار نومیدکننده است و کسی از این دکترهای مدافع مقام عصمت و امامت به من توصیه کرده است که برای فهم اسماعیلیه، آثار الوین تافلر و یوال نوح حراری را بخوانم. اگر قرار بود که مسابقۀ مهمل‌نویسی هم برگزار شود، بعید بود از کسی چنین مهملاتی صادر شود، چه برسد به این‌که یک «دکتر» در مقام دفاع از یک آیین دیرینه و کهن چنین افاداتی نماید و هیچ‌ کس هم آن را غیر عادی نداند. به هر ترتیب، وضعیت، بحرانی است و با تعطیل کردن بحث تنها می‌توان بر وخامت آن افزود. هزاره‌ها برای تبدیل شدن به یک جامعه فعال، پویا، عاری از بهره‌کشی‌های دینی و اقتصادی و سیاسی‌ و برخوردار از حقوق شهروندی در یک ساختار ملی ناگزیرند که درباره باورهای دینی‌شان با شجاعت و جدّیت و البته به دور از نفرت و کینه و نزاع‌های فرقه‌ای حق و باطل بحث کنند و اسماعیلیه هم نباید در این مورد، استثنا باشد.‌ به هر حال، وضعیتی غافل‌گیرکننده بود و این غافل‌گیری به جای توصیه به سکوت، ضرورت بحث را الزام می‌کند.

ششم. در گروه ناصحان خیرخواه، اتخاذ موضع اخلاقی و حقوق بشری برجسته است. این دسته واکنش‌ها برای این‌که تب حقوق بشری قضیه را بالا ببرند و موضع‌گیری‌شان را یک‌سره از سر تکلیف و مسئولیت «اخلاقی» نشان دهند، تنها سخن گفتن  از تجارت خانوادگی و داشتن کشتی و جزیرۀ شخصی امام را مصداق بارز نادیده گرفتن مسئولیت اخلاقی هنگام نوشتن ندانسته، بلکه موارد خطرناک‌تری را از جانب خود نیز به ریش نویسنده بسته‌اند. برای نمونه، دکتر عباس فراسو نوشته است: «در شرایطی که اقلیت‌های مذهبی به ‌ویژه اسماعیلیان در افغانستان تحت فشار شدید و تهدید دایمی از سوی طالبان و جریان‌های سلفی قرار دارند، بازتولید تصویر ضعیف، منحرف یا بی‌ریشه از آنان می‌تواند پی‌آمدهای سنگینی به دنبال داشته باشد». اگر این «دکتر» عزیز ما، حکم «احساس مسئولیت اخلاقی داشتن» هنگام نوشتن را شامل خود هم بداند، و اگر بار معنایی «منحرف»، «بی‌ریشه» و «ضعیف» را نسبت به یک مذهب می‌دانسته است و نیز اگر می‌دانسته که شرط اول رعایت اخلاقِ نوشتن، فهم سخن مورد نقد و ندادن نسبت نادرست به گوینده یا نویسنده است، لابد باید می‌دانست که بستن اتهاماتی بی‌اساس چون «منحرف» و «بی‌ریشه» خواندن اسماعیلیه در مقالۀ «گذار» با آن بار منفی و تاریخی که این کلمات دارد، هم شاید «خالی از پی‌آمد سنگین اجتماعی» نباشد.

حقیقت این است که روشنفکر ما پروای امر واقع را ندارد و فقط با اتخاذ موضع اخلاقی درصدد اثبات خیرخواهی و حسن نیّت خود به جامعه است، ورنه برای آنانی که بحران معنوی را جز با پیمایش و آمار قابل اثبات نمی‌دانند، نبایستی دشوار باشد که از مقاله‌ای که زیر دستشان هست، یک سطر نقل قول کند که در کجای آن، «تصویر منحرف و بی‌ریشه» از اسماعیلیه «بازتولید» شده است. خواننده می‌داند که چنین چیزی در مقالۀ «گذار» وجود ندارد، ولی حاشیه‌نویس برای تأیید موضع اخلاقی خود به چنین چیزی نیاز دارد، ورنه سخن گفتن از «پی‌آمدهای اجتماعی سنگین»، ناموجه خواهد شد و مقام ناصح مشفق به ‌درستی احراز نمی‌گردد.

خشم و هیاهو

من به بار غلیظی که واژۀ «منحرف» در جدال های فرقه‌گرایانه دارد، آگاه هستم و بدیهی است به عنوان کسی که مذاهب را حاصل بسط تاریخی دین اسلام می‌دانم، از منظر «فرقه ناجیه» به موضع نگاه نکنم و هیچ گروهی را منحرف ندانم. از این رو، در همان آغاز نوشته گفتم که اسماعیلیه، مذهبی از مذاهب اسلامی است، نه کمتر و نه بیشتر. کاش دکتر فراسو که برخی جملات مرا در مقاله بازنویسی کرده است تا آسیب آن کمتر شود، این مورد را هم از لطف خود محروم نمی‌کرد. من شکایتی ندارم که آنچه را نگفته‌ام، به من نسبت دهند، ولی اگر به موضوع به عنوان نوعی نشانه بنگریم، مشکل فهم و شوق نصیحت، خود را نشان می‌دهد. اگر آن یادداشت، «بازتولید تصویر ضعیف و منحرف و بی‌ریشه» از آیین اسماعیلی نباشد، ضرورت نصیحت و خیرخواهی اخلاقی منتفی است. در نقدهای ما، اولویت با نصیحت و نشان دادن دانایی و خیرخواهی است. البته که قدر آدم‌های خیرخواه را می‌دانیم، ولی هر مسئله را به  مجالی برای بروز خیرخواهی خود بدل کردن و برای اثبات شدت خیرخواهی، از دادن نسبت ناروا پروا نکردن، هرگز نشانۀ خوبی نیست.

هفتم. انتقال بحث از «امامت» به «امت» نیز ناشی از ضرورت موضع‌گیری اخلاقی بود. اگر نمی‌توان از ثروت خاندانی دستگاه امامت، دفاع اخلاقی و حقوق بشری کرد، می‌توان به راحتی در عقب مظلومیت و آسیب‌پذیری اقلیت اسماعیلی در نظام طالبانی سنگر گرفت و در بابت پی‌آمدهای سنگین آن خشت پُر زد. کدام فتوا یا موضع مذهبی علیه مردم صادر نشده بود تا جان کسی در خطر بیفتد، ولی تحلیلی در مورد تحول در نظام امامت صورت گرفته بود. بنابراین، بحث در مورد «اُمّت اسماعیلیه» نبود، بلکه در مورد تحول در نهاد «امامت اسماعیلی» بود. واقعاً بحث در مورد تحول نهاد امامت  برای امت «دارای پی‌آمد سنگین اجتماعی» است یا این‌که امت، سپر دفاعی ثروت شخصی دستگاه امامت قرار گرفته است؟

با توجه به شوق بی‌ملالی که به موضع گیری اخلاقی در «دکترهای» عزیز ما دیده می‌شود، این دومی بیشتر محتمل است. در طول این بحث‌ها، همه از نزدیک شدن به ثروت شخصی امام پرهیختند، ولی بر آسیب‌پذیری پیروان او تأکید بسیار کردند. بحث از ثروت و عصمت امام و تحول در نهاد امامت، بحثی واقعی، پیچیده و پر درد سر است، اما خیرخواهی و ابراز حسن نیّت دل‌سوزی برای پیروان امام پرستیژ دارد و بدیهی است که خیرخواهی ما باید با بدخواهی دیگران توأم باشد، ورنه معنایی نخواهد داشت. از همین روست که «دکتر» عزیز ما آن را دارای «لحن تخفیف‌آمیز و داوری‌محور» می‌خواند که «ممکن است ابزاری برای مشروعیت‌بخشی سرکوب مذهبی» شود. در بند بعدی خواهیم دید که چه چیزی را «دکتر» عزیز ما، «تخفیف‌آمیز» فهمیده است.

هشتم. در واکنش‌های گروه دوم از «زبان آمیخته به تخفیف» مقالۀ «گذار» شکایت بسیار شده، اما به ندرت به نمونه‌هایی از این تخفیف و توهین اشاره‌ای آمده است. دکتر فراسو از سر لطف، چند مورد را مشخص کرده است. به نظر او، تعابیری چون «بحران امامت»، «بحران حکمروایی معنوی»، «گرفتن مالیات»، «تجارت خانوادگی آقاخان‌ها» و «گردش در جزیرۀ شخصی» و موارد مشابه آن، «حکایت از لحن تخفیف‌آمیز و داوری‌محور» مقاله دارد. گردش در جزیرۀ شخصی یا تجارت یا اخد مالیات، قضایای خبری است که به «راست» و «دروغ» متصف می‌شود، نه قضایای انشایی که بر استفهام و امر و نهی و تمنّی و ترجّی و تخفیف و تفخیم و تعجب دلالت کنند. این التفات از «اِخبار» به «اِنشا» نباید از سر نادانی باشد، بلکه بایستی از  سر اشتیاق به موضع‌گیری اخلاقی و پرهیز از بحث در باب امر واقع صورت گرفته باشد. امام فقید یا جزیرۀ شخصی برای تفریح دارد یا ندارد و اگر دارد و در آن با کشتی شخصی خود تفریح هم می‌کند، چرا باید ذکر آن تخفیف مقام امامت باشد؟

نکته نومیدکننده و غم‌انگیز، اشاره به «بحران» به عنوان «توهین» است. باید اعتراف کنم تا زمانی که این یادداشت بی‌مدعا و دست‌وپاگیر افشا نکرد که «دکتر»های هزاره، بحران را اهانت می‌فهمند، نمی‌دانستم که بحران هم در عِداد «تحقیر»، «توهین» و «تخفیف» قرار دارد و جزو ناسزاها و دشنام‌هاست. از افلاطون تا هوسرل، «بحران»، نشان عظمت و پیچیدگی بوده و اغلب از اوصاف و ویژگی تمدن‌های بزرگ، فرهنگ‌های غنی و ریشه‌دار و ادیان پیچیده و دیرینه‌سال، در مقاطعی از تحول تاریخی آنها به شمار می‌رفته است. بدین‌سان، سخن گفتن از بحران یک فرهنگ یا آیین، در عین حال، اعتراف به عظمت و اهمیت آن نیز بوده است. بنابراین، باید پرنکته و عبرت‌آمیز باشد که کسانی که تا سطوح عالی دانشگاهی در دانشگاه‌های غربی در رشته‌های علوم اجتماعی درس خوانده‌اند و علی‌القاعده باید آشنایی دست‌کم ابتدایی با مفاهیم علوم انسانی حاصل کرده باشند، سخن از بحران را نشانۀ اهانت و تحقیر و تخفیف بدانند. اگر زیاد کرخت و بی‌حس نشده باشیم، قاعدتاً باید از این وضعیت نومید و ناخرسند شویم و به درس‌های دردناک نهفته در آن تأمل کنیم. آیا شوق به نصیحت و احراز مقام «ناصح مشفق» باعث می‌شود که چنین دسته‌گل هایی به آب بدهیم یا واقعاً اجاق بخت هزاره آن قدر‌ کور شده است که فارغ‌التحصیلان ما از مراکز معتبر علمی دنیای غرب نیز «بحران» را «اهانت» می‌فهمد؟ هر وجهی را که در نظر آوریم دل‌آزار دهنده است.

جای شگفتی بسیار است که واژۀ «بحران» تا آن مایه حامل بار «اهانت» و همراه با جراحت عاطفی بوده است که نویسنده خوش‌سلیقه و طنزپرداز ارجمندی مثل سخی‌داد هاتف هم در واکنش به آن، به سبک جنبش «من هم» (Me too)، گفته است که اگر حاصل «بحران امامت»، ساختن شفاخانه است، پس مبارک است و چه از این بهتر! من بارها در باب انحطاط و بحران اسلام نوشته‌ام. به یقین، اسماعیلیه هم از این قاعده مستثنا نیست. اسماعیلیه یا باید بی‌تاریخ شده باشد یا مطلقاً در بازار ادغام شده باشد، ورنه اگر هم‌چنان یک کیش و آیین باشد، باید دچار بحران باشد، حتی اگر ما ندانیم.

نهم. به نوشته دکتر فراسو از آن رو بیشتر اشاره کردم که نه تنها از سر جدّیت نوشته شده، بلکه زبانی پاکیزه، مدعایی روشن و ساختی روان دارد و به درستی می‌تواند نمایندۀ طیفی از واکنش‌های خیرخواهانه نسبت به مقالۀ «گذار» باشد. در بقیه نوشته‌ها، تمایل به نمایش محض (حتی بدون اکت و ادای اخلاقی) و اشتهای باز به دشنام غالب است. در واقع، باقی واکنش‌های انگیخته‌شده به نیّت ایجاد «هیاهو» ـ تا جایی که من توانستم ببینم ـ تنها از لحاظ مهمل بودن می‌توانند با همدیگر قابل مقایسه باشند. مثلاً کسی فرموده است که به جای بحث روی مسایل حساسیت‌برانگیز باید کار فرهنگی کنید (سلیم ساعی). دیگری افاده کرده است که باید چند سال بعد، این مقاله نوشته می‌شد و تا آن زمان حساسیت‌زدایی صورت می‌گرفت تا خاطر عزیزان آزرده نشود (خرّمی)؛ عالی‌جناب دیگری (محمدحسین فیاض) گفته است زمان مناسب نبود؛ چون جامعه اسماعیلی در رحلت امام عزادار است و اضافه کرده است که در مقالۀ «گذار»، اسماعیلیه، «خالی از الهیات نشان» داده شده و این، «بدترین تحقیر» است. دلسوزی ایشان قابل قدر است، اما شاید نمی‌فهمد که اگر یک مکتب، الهیات داشت، فاقد الهیات نشان داده نمی‌شود. اسماعیلیه معاصر یا الهیات دارد یا ندارد و اگر ندارد، لابد سازمان خیریه است. ضمناً اسماعیلیه فاقد الهیات را یحیی بیضا در مدخل «اسماعیله» دانش‌نامه هزاره معرفی کرده است و از قضا، من، معترض چنین سیمایی مُشَوَّه از اسماعیلیه بودم.

بزرگوار دیگری (نظر میرزا)، «بحران» را «فساد» و تجارتی را «فاسد» ترجمه کرده و از مقاله استنباط نموده که «دوری از شریعت، نوعی اساس دوری از دین» در اسماعیلیه است. سپس از جنبش نواندیشی دینی شاهد آورده است که شریعت، جوهر دین نیست. اگر حاشیه‌نویس گرامی به همان اشارۀ یک سطر و نیمی که در متن یادداشت در مورد دیدگاه ابویعقوب سجستانی در مورد شریعت آمده بود، التفات می‌کرد، شاید نیاز به این همه زحمت نمی‌داشت. من در آنجا تعبیر «پدیدار موقت» را در بارۀ شریعت از دیدگاه ابویعقوب به کار برده بودم، ولی بدیهی است که گذار از شریعت، خود، مستلزم توضیح نظری است و در غیبت هر نوع توضیح نظری، چنان‌که اکنون است، شریعت، نه پدیداری موقت، بلکه پدیده‌ای معطّل است و این از انحلال شریعت در تجارت حکایت دارد. میرزای گرامی ضمن تلاش برای فرقه‌ای نشان دادن مقالۀ «گذار» که گویا در آن، کل عقاید اسماعیلیه «مسئله‌دار» دانسته شده، از راه حل من برای حل این «معضل» نیز صحبت کرده و آن این‌که اسماعیلیه باید «به شکلی در بقیه مدغم شود». اگر من درست فهمیده باشم، این «ادغام در بقیه» باید همان تغییر کیش و آیین معنا بدهد؛ کاری که طالبان فعلاً انجام می‌دهند. ما حسن نیّت و خیرخواهی دوستان را قبول داریم و تا این اندازه راضی به زحمت نیستیم، ولی ظاهراً دوستان تا حکم ارتداد اسماعیلیه را از آن مقاله بیرون نکشند، خیرخواهی خود به جامعه و حسن نیّت خویش به مقام شامخ امامت را اثبات نمی‌توانند. به هرحال، از این دست افادات بسیار به میان آمد که از باب مشت نمونۀ خروار، همین اشارات مختصر کافی است و می‌تواند شخصیت و منش و علم و اخلاق و نیز برد و توان ذهنی ما را آیینگی کند.

دهم. و نکتۀ آخر این‌که در مقایسه میان این دو طیف «خشم» و «هیاهو»، آنانی که از خشم به خشونت کلامی متوسل شدند، صادق‌تر از آنانی‌اند که از این خشم با کمال هوشیاری استفاده کرده، «هیاهو» راه ‌انداختند تا حسن نیّت خود را اثبات کنند. همۀ آنچه گفته شد، خشم و هیاهو بود، اما، به خصوص اگر نکته‌ای را که دکتر احمدی بدان التفات کرده است، در نظر بگیریم، موضع حاملان خشم نسبت به عاملان هیاهو بیشتر قابل درک است. روی هم رفته، هر دو موضع در نهایت به هم می‌رسند و با هم وضعیت فکری امروز ما را به درستی می‌سازند و نشان می‌دهند. این واکنش‌ها نشان داد که شوق داوری بر پروای فهم در میان ما غالب است؛ موضع گیری اخلاقی در برابر مسایل اجتماعی، شیک‌ترین «برند» روشنفکری در میان ماست؛ حاضریم فهم ما زیر سؤال برود، اما حسن نیّت ما نرود؛ مشارکت در بحث به معنای ابراز حسن نیّت یا نفرت ماست، ولی هرگز به معنای مشارکت در توسعه موضوع نیست؛ و از همه مهمتر، متأسفانه، نشان داد که اسماعیلیان افغانستان آمادگی بحث در مورد باورها و عقاید خود را ندارند و این شناخت شوم و دردناکی است که از واکنش‌های خشم‌آلود به مقالۀ «گذار» به دست آمد. این، نقص کمی نیست. به جای تعارفات پوچ و ستایش‌های رمانتیک بایستی در تدارک این نقص باشیم و از بحث نترسیم. این جدال‌ها، با تمام ملال و دل‌آزاری، لحظه‌ای از توسعۀ اجتماعی یک ملت است. به رغم ابراز ملالی که باز هم از سوی روشنفکران نازک‌اندیش نسبت به ادامۀ بحث صورت می‌گیرد، این بگومگوها با تمام وضعیت غم‌انگیز خود، بازتاب مرحله‌ای از مراحل رشد و تکوین وجدان جامعه هزاره است. ذهن باید خودش از ناسزا خسته شود و از سطحی‌نگری ملول گردد، سپس به خود باز گردد و به تأمل در خویش روی آورد. راه آینده هموار نیست که ما صرفاً راهرو آن باشیم. ما، خود، راه را می‌گشاییم و در این تلخی‌ها، بن‌بست‌ها، خطاها و درپیچیدن‌هاست که این راه گشوده می‌شود. بحث از مذهب ـ هر مذهبی (شیعه، سنی و اسماعیلی) ـ به عنوان بخشی از مسایل اجتماعی جامعه هزاره، بخشی از تلاش ما برای گشودن راه آینده است. فقط.

22 نظر
  • گل احمد

    جناب آقای استاد امیری،

    درین مقاله یا انتقاد نامه گویا بر ( خشم وهیاهو ) ی که از سوی عده ای از مردم اسماعیلیه افغانستان در مورد مقاله انتقادی گذشته شما صورت گرفته پاسخ ارایه کرده اید. ولی روی علل (خشم وهیا هو ) ی ا ین اقلیت آرام و بی غرض فوکس نشده ، که چرا یک جامعۀ اقلیت ودر عین حال آرام ،بی غرض وفقیر ، به زعم شما به هیا هو متوسل می شود .
    این نکته باید واضح گردد که درین راستا کدام دستوریا اشاره حتا تلویحی از سوی مقامات مسؤل رهبری امامت اسماعیلی صورت نگرفته بلکه این یک مسأله خود جوش است که هر فرد اسماعیلیه نظر به فهم ودرکش ازین مقاله ابراز نظر کرده اند. زیرا بر خلاف گزشته، امروز میدیا وفضای باز مجازی زمینه را مساعد ساخته است که هرفردی حد اقل اگر کمی سواد خواندن ونوشتن داشته باشد، می تواند نظر خودرا ابراز کند، لذا مانع وکنترولی وجود ندارد.
    بنابراین، ایجاب می دارد که در گذشته این جامعه جستجو صورت گیرد، که این همه خشم ،عقده وهیاهو از کجا سر چشمه می گیرد. جامعۀ اسماعیلیه افغانستان به خصوص مناطق کوهستانی آن از سالیان دراز از سوی برادران هم نژاد اثناعشری اش طعن، لعن،نفرت، خشونت و زخم زبان را با گوشت، پوست وروحش احساس می کرد.تا آنجا که این نفرت و اهانت ها ی زبانی به قلم وتحریر نیز راه یافت. دانشمند فر هیخته آقای کاظم یزدانی در کتاب پژوهشی در تاریخ هزاره ها می نویسد “شیعیان اثناعشری که خود از سوی دیگران با نفرت وتوهین روبرواست شیعیان اسماعیلی رااز خود رانده و غالی و مشرک می خواند.” بر علاوۀ مردم عوام مجتهدین برادران اثناعری ما چون آقای سید انورمجتهد علناً از منابر تکایا اسماعیلیان را نکوهش ومردم عوام را به قیام علیه ایشان تر غیب می کرد، که این فتواها بسا اوقات به زدو خورد های فزیکی منجر ودامنۀ آن به حکومات فاسد آنوقت نیز کشانده شد. آیت الله آقای محسنی در جزوه اجتهادی خود اسماعیلیان را جزء “نجس “ها قلمداد کرده است. درینجا شایداز سوی دیگران این پرسش پیش آید که چراو چگونه یک جامعِۀ بی آزار وآرام این قدر تبعیض، نفرت وتعصب را تجربه می کرد.باید اعتراف کرد که علت العلل این نفرت پراگنی وتعصب ناشی از رفتار وعملکرد نادرست رهبری نام نهاد ودر واقع خود سر مر دم اسماعیلیه که از حمایت حکومتی بر خور دار بود،و جامعه فقیر وبی سواد رامحکم درچنگ داشت، سر چشمه می گرفت.
    در سال 2002 م که جامعۀ نام نهاد جهانی در افغانستان حضور پیدا کرد و امام اسماعیلی نیز طی یکی دو سفر به توافق دولت آنوقت تفاهم نامه های چندی امضا وادارات متعدد امامت اسماعیلی در افغانستان ایجاد گردید. و ارایۀ کمک های عدیده امامت اسماعیلی موجب گردید که سوء تفاهم ونفرت ها به حسن نظر جاخالی کند.در سال 2004 م توافق نامه ایجاد “اکادمی آقاخان” بین ادارات امام اسماعیلی و حکومت آقای کرزی امضا شد. اما در اثر کار شکنی و سبوتاژ معممین، علمای قشری، زور مندان، مافیایی مذهبی ( کذائی اسماعیلیه ) ونیزتحریکات بیرونی زمین مورد نظر در اختیار اکادمی گذاشته نشد.متاسفانه این پروژۀ به غایت مفید وارزنده به بهره برداری نرسید.دولت هند با استفاده از فرصت داو طلب ایجاد این پروژه بزرگ در کشور خود گردید وزمینی را به مساحت دو صد هکتار در حیدر آباد هند در اختیار اکادمی گذاشت، واکنون از سراسر هند و سایرمناطق دانش آموزان ازدانش وفن آوری مدرن بهره می برند ، نا گفته نماند که در سراسر کشور های رو به انکشاف در حدود هجده باب ازین اکادمی تاسیس ودر حال فعالیت است.
    امید است با این توضیح مختصرعلل وعوامل به زعم جناب عالی ” خشم و هیاهو ” جامعه اسماعیلیه درک گردیده ونارا حتی های وارده ازین رهگذر بر طرف گردد.
    با احترام

  • عبدالرئوف هاشمی

    متاسفانه جامعه روشنفکروتحصیلکرده هزاره دیرزمانی است که به بیماری (توهین وتحقیروفحاشی و…)آلوده شده است.طوری که هیچ کسی جرات بیان حقیقت و واقعیت عینی جامعه وزمان خویش راندارد.اگرمقاله علمی است متاسفانه بجای پاسخ دادن علمی وپژوهشی ،بادلنوشته های من درآوردی بنام علمی وتحقیقی پاسخ داده می‌شود، واگرپژوهش های دینی ومذهبی است بابرداشتهای غیردینی وعقلانی پاسخ داده می‌شود.واگرنقدوانتقادی صورت گرفت بدبختانه بافحش و شنام وتوهین روبرومیشود.درچنین جامعه ای کسی اگرحرفی (خواه حق وباطل)برای گفتن داشته باشد جرات نمی کند آنرابیان کند.شوربختانه جامعه مامخصوصاطبقه تحصیلکرده به چنین بیماری گرفتارشده که چیزفهم های ماهم طرح بیان فهمیده هایشان راندارند.درحالیکه مابایدحقیقت هاوبطلان هاراازاینان بیاموزیم وتشخیص بدهیم که کدام درست یانادرست؟تااین نگرش وتغییردرمیان نخبگان جامعه به وجودنیایدمابه پیشرفت وتکامل نخواهیم رسید،ازکوزه همان تراود که دراوست…

  • استاد امیری گرامی،
    سطرهای شما، بی‌شباهت به ضربه‌ی ناگهانی چکشی بر دیوارهای ترک‌خورده‌ی ذهن نبود؛ کوبنده، صریح، و در عین حال، آگاهانه بی‌پروا. اما در پسِ این ضربه‌ها، آنچه ذهن مرا به تأمل واداشت، نه محتوای آشکار کلام، که سکوتِ پنهان لابه‌لای واژه‌ها بود.

    گمان می‌کنم هر نوشتاری، پیش از آن‌که مخاطب را به انفعال یا تقابل بکشاند، باید آینه‌ای پیشِ روی او بگذارد؛ آینه‌ای که صورت را نه برای شکستن، که برای بازشناسیِ خویش نشان دهد. لحن تند و داورانه‌ی متن شما، هرچند در قامتِ یک طغیان فکری قابل درک است، اما شاید پیش از آن‌که مخاطب را به تأمل فراخوانَد، او را به سپرگیری وا می‌دارد.

    و دیگر آن‌که، تمرکز صرف بر هیاهوی سطح، بی‌آن‌که لایه‌های زیرین و ریشه‌دار باورها را کالبدشکافی کند، همچون نگریستن به موج است و غافل‌ماندن از ژرفای دریا.

    با این همه، جسارتِ شما در شکستنِ مرزها و عبور از خط قرمزهای ذهنیِ جماعت، همچنان ارزشمند و کمیاب است. بمانید و بنویسید؛ چرا که جامعه‌ی ما بیش از همیشه، به صداهای ناساز محتاج است؛ حتی اگر گاه، گوش‌ها طاقت شنیدنش را نداشته باشند.

  • یحیی نوری

    خشم و هیاهوی ایجاد شده در پی مقاله شما خودش موضوعی برای تحقیق یا تفسیر در بستر روانشناسی اجتماعی است. دین بطور کل و اسلام به طور خاص و در افغانستان مذاهب اقلیت به طور خاص‌تر در معرض تهدیدهای وجودی قرار گرفته‌اند. در چنین شرایطی طبیعی است که افراد به جای پرداختن به جزئیات این سرپناه که با آن پیوند هویتی پیدا کرده‌اند به حفظ کلیت آن اهمیت بدهند. من خودم با اینکه اطلاعات دقیقی در مورد مذهب اسماعیلیه ندارم اما نفس پرداختن شما به این موضوع را امری عظیم و شایسته این همه اعتراض ندانستم بلکه آن را به خصوص برای پیروان این مذهب فرصتی برای درون نگری و در صورت لزوم بازنگری در مسیری که در آن روان هستند می‌دانم. ضمن این که از این نوع مباحث استقبال می‌کنم از باورمندان دیگر مذاهب و خود شما انتظار دارم که این گونه نقدها را به مذهب خود هم وارد کنید تا ترس و تابوی صحبت در باب ادیان و مذاهب از بین برود

  • علی شفا

    سؤال از منتقدین علی امیری. یک، اگر اسماعلیان در افغانستان وجود نمیداشت، تحلیل امیری درست بود یا خیر؟ دوم، تغیر و تحول اساسی در کیش اسماعیلی رخ داده یا نه؟ ازینکه بحث در باب سیاست و مذهب در بین اسماعلیان امروزی ممنوع و یا مکروه است، مقاله امیری واکنش بر انگیز شده است.

  • دوبار کمنت دادم هر دو بار رد کردی چرا اپروف نکردی جناب عالی مگر حقیقت تلخ است آه؟ حتی تحمیل یک واقیعت را نداری این ظرفیت شما ره نمایان میکند. سخن آخر اینکه فکر نکنم دیگه بازار شما ادامه پیدا کند چون ما می‌دانیم هدف شما ره آه جان!

  • جناب امیری صاحب بدون شک شما از جمله نخبگان حوزه زبان فارسی هستید. به عنوان نویسنده مطرح در این مقاله اولی ادعا داشتید که آقاخان جزیره شخصی دارد مبنی بر چی منبع موثق این ادعا را دارید؟ اگر منبع ندارید چطور به عنوان یک محقق به خود اجازه دادید. شما ادعا دارید که نهاد امامت اسماعیلی مبدل به نهاد خیریه شده. بلی آقاخان ساختار شبکه انکشافی اش نهاد خیریه هم دارد. این نهاد در بخش های صحت هزاران نمونه بشر دوستانه در افغانستان مثل شفاخانه بامیان…. فعال است. آموزش،رشد اقتصاد های کوچک، حفظ میراث های اسلامی، تحصیلات عالی، مخابرات، تولد انرژی….. در پنجا کشور جهان فعال است. شما ادعا کردید مذهب اسما عیلی نسبت به دیگر مذاهب فرقی ندارد. نخیر خیلی هم زیاد فرق دارد. فرق اش این است که دارای امام حی وزنده است و اسما عیلیان به این باور است که در امور دین فقط امام زمان صاحب صلاحیت است نه هر شیخ و آخند و ملا.

  • فریدون

    درود بر محضر استاد امیری عزیز ! من از بسیار دوستان فرهیخته و اهل کتاب شنیده ام که در مورد کتاب ها و مقالات که از خود بیرون داده اید وصف میکنند، ولی آنچه تا امروز در این وبسایت پیرامون اسماعیلیان نزاری نگاشته اید ، سطحی ، نا مسولانه، و نا بخردانه بوده است. در حالیکه اسماعیلی نزاری بر پایه دو اصل بزرگ استوار است، حالا مفاهیم دیگر زیر مجموعه این دو اصل قرار میگیرند. ۱. توازن عقل و دین. ۲. توازن دین و دنیا . آنچنان که امام چهل و نهم اسماعیلیان نزاری شاه کریم شاه (ع) ایراد میفرمایند که هیچگاه از یاد نبرید که اساس مذهب ما را این دو اصل اساسی شکل می‌دهد و برای همین است که پیروان این مذهب بیشتر از سایر گروه های دیگری دینی و مذهبی بر عقل و خردگرایی باورمند اند. و در پرتو هدایات الهیاتی امام حاضر و موجود شاه رحیم الحسینی پنجاهمین امام از خداندان رسول «درود خدا بر او و خاندان او» بر کثرت گرایی و یکدیگر پذیری متمرکز اند. انچه از مطالعه مقاله تان حاصل میشود هیچ مورد از مقاله شما برداشتی از خود تان نیست و معلوم است که از منابع نامعتبر چون Chat GPT معلومات را جمع آوری نموده اید و برای اینکه در برابر موجی بزرگ از انتقادات سالم، دانشورانه، علمی، تاریخی و معتبر نویسنده گان اسماعیلی قرار گرفته اید ، از خود دفاعیه پراکنده ساخته اید . و روی آورده اید به معلومات یکه از گوگل به ساده گی میشود کاپی کرد و انداخت اینجا. در حالیکه شما در مقاله «گذار» به مسایل فقهی، فلسفی و نص پرداخته بودید که مفاهیم ابتدایی مذهب شعیه اسماعیلی را شکل می‌دهد و اما اینکه پاسخ تان بر پایه فعالیت های بشر دوستانه و فعالیت های زیر ساختی یست که شاه کریم شاه (ع) در عصر خود انجام داده بودند. می بایست پاسخ اینبار تان در بحث نص و فقه از عصر امام جعفر صادق (ع) و امام اسماعیل (ع) و امامان دیگر بعد از امام اسماعیل (ع) تا عصر حاضر میبود و در بحث فلسفه استدلالتی از هم عصریان ابن سینا ، نسفی، الرازی، یعقوب سجستانی ، حمید الدین کرمانی ، سیدنا حسن بن صباح و ناصر خسرو بیانات و استدلالات فلسفی را نقل میکردید . که هیچ جای مقاله به آن نپرداخته اید . شخصن من به عنوان مخاطب مقاله تان دوست داشتم افکار تان پیرامون نص و ویژه گی یک امام حقیقی و چگونگی آمیزش عقل با مفاهیم دین ، و نیاز کثرت گرایی در مفاهیم دین را بدانم. آنچه را در بالا در مقاله گنجانیده اید ، انسان های بسیار ساده جامعه نیز از گوگل گرفته میتوانند تا هر روز یک مقاله بسازند. نوشتن مقاله مراحل فنی و ادبی دارد که بعد یک محصول با کیفیت، با اعتبار و تاریخی نوشته میشود . ممنون

  • از آن‌جایی که جناب عالی، تمام نقدهای علمی مستند با منابع معتبر را که دوست های ما نوشته بودند نادیده گرفته و همچنان تمایل به ادامه‌ی این موضوع دارد، می‌توان نتیجه گرفت که هدف اصلی ایشان، جلب توجه کاربران بیشتر برای سایت جدید خود است تا از این طریق بتواند مقداری پول بیشتر به حساب خود واریز کند. جناب عالی، راه های زیادی برای کسب درآمد در جهان معاصر وجود دارد بهتر بود راه دیگری ره در پیش میگرفتی. اگر چه برای کسانیکه ذهن ملایی و آخوندی داشته باشد در جهان غرب سخت است وقتی با عصر تکنالوژی و امکانات غربی آشنایی نداشته باشی.

  • جناب استاد، در جهان امروزی راه های زیادی وجود دارد که کسب درامد کنی و زنده گی روزمره خوده پیش ببری. اگر چه پول بدست ارودن هم سخت شده در جهان غرب وقتی با عصر تکنالوژی و امکانات غربی آشنایی نداشته باشی. از آن‌جایی که جناب عالی، تمام نقدهای علمی مستند با منابع معتبر را که دوست های ما نوشته بودند نادیده گرفته و همچنان تمایل به ادامه‌ی این موضوع دارد، می‌توان نتیجه گرفت که هدف اصلی ایشان، جلب توجه کاربران بیشتر برای سایت جدید خود است تا از این طریق بتواند مقداری پول بیشتر به حساب خود واریز کند. به دوستان توصیح می‌شود که هدف جناب عالی مشخص است پس نیاز نیست که پیگری شود.

  • تقی محبی

    درود بر استاد امیری گرامی،
    من تقریباً تمام نوشته‌های استاد امیری را با دقت خوانده‌ام و تا اندازه‌ای با سبک و قلم خاص ایشان آشنایی دارم. در نقدی که بر کتاب رنگین اسپنتا نوشته بودند، جمله‌ای بس ژرف به کار بردند: «نقد باید از جانِ متن، خون جاری کند.» این تعبیر نه‌تنها گویای عمق نگاه ایشان به مقوله‌ی نقد است، بلکه نشان از تعهد و جدیت ایشان در مواجهه با متن دارد.
    بسیاری از منتقدانی که به مقاله ای استاد امیری واکنش نشان دادند، بیشتر در مقام ناصح ظاهر شدند؛ آنان نکاتی را مطرح کردند که به‌گمانم برای خود استاد امیری نیز تازگی نداشت و چه بسا پیشاپیش بر آن‌ها آگاه بوده‌اند. به باور من، همین که نوشته‌های ایشان چنان واکنشی را برانگیخت، که بسیاری را به تأمل، نوشتن، و حتی نقد وا داشت، خود گواهی است بر اثرگذاری و حقانیت قلم استاد.

    در دنیایی که بی‌تفاوتی فراگیر شده، چنین برانگیختن ذهن‌ها و قلم‌ها، ارزشی کمیاب و نشانه‌ای از نفوذ کلام و اندیشه است.

  • میگویند نام دانشگاه نقد کننده( ابن سینا اسماعیلی) است. من درست منظورش را نفامیدم مرید را قبول دارد ولی مذهب و امامش را نقد میکند؟؟

  • پاسخ به علی امیری: نقد یا تحریف واقعیت؟

    آقای امیری،
    شما بار دیگر جامعه اسماعیلی را هدف قرار داده‌اید، این‌بار نه تنها با تحلیل‌هایی نادرست درباره باورها و ساختار این مذهب، بلکه با متهم‌کردن جامعه اسماعیلی به «خشم و هیاهو». آیا واقعاً انتظار دارید جامعه‌ای که به روشنی شاهد تحریف باورهای مذهبی‌اش در رسانه عمومی است، سکوت کند؟ آیا دفاع از حقیقت و اعتراض به تحریف، «هیاهو» است یا نشانه‌ای از بیداری و آگاهی جمعی؟

    در نوشته اخیر خود، بار دیگر همان لحن متکبرانه و تفسیرهای غیرعلمی را تکرار کرده‌اید که پیش‌تر نیز توسط صاحب نظران به شمول خودم و دیگران به شما گوشزد شده بود. شما بارها با ارجاع به منابع مشکوک، و از موضعی بیرونی، تلاش کرده‌اید هویت دینی جامعه‌ای را که خود به آن تعلق ندارید، بازتعریف کنید. نقد زمانی سازنده است که با رویکردی علمی، منصفانه و بر پایه گفت‌وگوی احترام‌آمیز انجام شود، نه از موضع تحقیر و تحمیل روایت.

    شما می‌نویسید که اسماعیلیه «از مذهب به سازمان خیریه» فروکاسته شده است. این ادعا نه‌تنها نشان از عدم درک دقیق شما از ساختار امامتی و الهیات اسماعیلی دارد، بلکه یک تحریف آشکار از پیوند عمیق میان عقلانیت، معنویت و خدمت اجتماعی در این مکتب است. آنچه شما «گذار» می‌نامید، در واقع، هم‌زیستی دین با توسعه، و ایمان با مسئولیت اجتماعی است. این، انحطاط نیست؛ بلکه نشانه بلوغ و پاسخ‌گویی دین به نیازهای زمانه است.

    در نوشته اخیرتان ادعا کرده‌اید که «اسماعیلیه به همه ما تعلق دارد». این جمله در ظاهر پرجاذبه اما در بطن خود، توجیهی‌ست برای دخالت در باوری که نه از آن شناخت دارید و نه تجربه. تعلق فرهنگی هرگز مجوز نقد غیرعلمی و تفسیر دلبخواهی از دین دیگران نیست. اگر واقعاً دغدغه تحلیل فرهنگی دارید، حداقل از ابزارهای روش‌مند استفاده کنید و از توهین، تقلیل‌گرایی و تحقیر بپرهیزید.

    شما می‌گویید هیچ‌کس به محتوای مقاله شما پاسخ علمی نداد. اما آیا خود مقاله، یک متن علمی بود که چنین انتظاری از مخاطب دارید؟ نقدهای صورت‌گرفته، اعتراض به رویکرد غیرمسئولانه شماست، نه انکار اصل نقد. گاه شیوه و نیتِ نقد، به‌مراتب مهم‌تر از محتوای آن است.

    در پایان، اگر به‌راستی نگران «خیر عمومی» هستید و نه مشتاق غوغا، پیشنهاد می‌کنیم به جای موضع‌گیری‌های تحریک‌آمیز، به بازنگری جدی در شیوه نگاه خود نسبت به جوامع دینی دیگر بنشینید. جامعه اسماعیلی، چه در افغانستان و چه در جهان، الگوی همزیستی مسالمت‌آمیز، دانش‌محوری و عدالت اجتماعی‌ست—نه آن‌گونه که شما خواسته‌اید تصویر کنید.

    بادا که راه حقیقت، برتر از هر هیاهویی باشد.
    یا علی مدد
    فرزانه عادل

  • عارف حسین عرفان

    استاد آروزی سلامتی و صحتمندی شمارا دارم

  • من این مقاله را تا آخر خواندم و نقد ها را تا جای خوانده بودم ، با خواندن این مقاله من به این نتیجه رسیدم که حق با استاد امیری است و این بگومگو ها به نفع هزاره ها است و باید جدی گرفته شود تا مردم کمی تکان بخود بدهند و در مسایل دینی ، اجتماعی ، فرهنگی و سیاسی خود آگاه شوند

    • فواد رفعت

      جناب استاد امیری گرامی درود و ارادت! مقاله‌ی “گذار” تان که نشر شد، شاید نخستین خواننده‌هایش بودم، به عنوان یک اسماعیلی، ایراد موجهی علمی و فرهنگی و اجتماعی به نظر من در آن مقاله وجود نداشت. شما به عنوان یک فیلسوف و یک محقق دینی به مسئله نگاه کرده بودید. واکنش غوغا گران اسماعیلی و غیر اسماعیلی اما دور از انتظار بود. یک مطلب را باید فراموش نکنیم که نوع نگاه شما به اسماعیلیه به عنوان یک شاخه‌ی اسلام فرهنگی، نگاه سنتی و کهنه است. مذهب اسماعیلیه و نهاد امامت اسماعیلیه که در مقاله‌ی شما با بی‌توجهی محض به “نهاد خیریه” تشبیه شده است، نهاد پویا، مدرن و پاسخ‌گوی نیاز زمان است. بی‌هیچ شبه‌یی اگر علی و محمد و جعفر صادق و موسای کاظم هم در عصر کنونی می‌بود، به جای توسل مطلق به الهیات، تمرکزی به نهادسازی مدرن نیز می‌کرد. شما نیک می‌دانید که تحول بزرگی که در هویت جهانی اسماعیلیه با رویکرد صلح جویانه و تجدد طلبانه‌ی امامت آقاخان سوم و چهارم پدید آورده است، بی پشتوانه‌ی نهاد مالی ممکن نبود و این تحول اگر به ظن شما گذار از امامت به بنیاد خیریه باشد، فیلسوفانه و محققانه نیست که به گمان من، کهنه اندیشانه و دیوبندمآبانه است. بحث دیگر این‌که شما در هر دو مقاله‌ی تان، بحث اسماعیلیه را پس از دین به هویت قومی هزاره ربط داده‌اید و تاکید به بحث بیش‌تر در مورد این مذهب از جانب هزاره کرده‌اید، حال‌آنکه این مذهب در افغانستان تنها متعلق هزاره نیست. پیروان مذهب اسماعیلیه و مخاطب بحث شما در افغانستان هم سادات اسماعیلی است، هم تاجیک اسماعیلی و هم پشتون و شاید ایماق و قزلباش اسماعیلی. بنابرین بحث مذهب اسماعیلی با هویت هزاره‌گی شما نیز تصویر خیرخواهانه‌ی قومی دارد که در کانتکس مذهبی چندان به زیب نیست. من به هیچ وجه موافق دکترهای همه چیز فهمی که در واکنش شما قلم زدند و کسانی که شمشیر اهانت و توهین و ناسزا را از نیام کشیدند نیستم ولی موضع تند و بی پروای شما هم در باب پیروان یک مذهبی که در طول تاریخ از نظر قومیتی در کشور با دیگر برادرانش آشتی نکرده است، قابل تقدیر و تمجید نیست.

  • عبدالواحد منش

    متاسفانه، واکنش های که از سوی جامعه هزاره دریافت شد، اخلاق گفتگو را زیر سوال برد. فقط می توان گفت که یک نسل فحاش، بی فکر و پر از خشم هستیم.

  • عبدالملک جاوید

    من از یحیا بیضا شناخت ندارم، ولی از زبان یسنا بارها شنیده بودم که به صراحت تمام، گذار از دین را اعلام می فرمود. واز عدم باور به هیچ آئینی سخن میگفت. به عنوان مثال، در یکی محافلی که در ۵ جوزای چند سال پیش ازسوی دانشجویان در غرب کابل،گولایی دواخانه برگذار گردیده بود استاد جواد سلطانی وجناب استاد یسنا سخنرانی کردند ایشان فرمود:( مبارزات مزاری دو بخش دارد، بخشی برای خدا واسلام بود که من از این مقوله عبور کرده ام وهیچ وابستگی به ندارم.واز آن سخن هم نمی گویم وبخشی دیگری برای هزاره بود که مورد علاقه من است. وقتی واکنشهای مومنانه جناب ایشان را دربرابر مقاله گذار دیدم از تدین دوباره ایشان تعجب کردم.

    • لطیف احمدی

      در آن جلسه که به‌مناسبت زاد روز بابه مزاری در سالن الماس غرب برگزار شده بود من هم اشتراک داشتم، یسنا در لیست سخنرانان نبود که پس از اعتراض یسنا برایش فرصت صحبت داده شد. حرف شما درست است.

  • قادر حسنی اسرار

    از حقیقت تا مصلحت
    غیتایی که شاگرد مکتب بودم، روزی در خانه‌ی یک طلبه مهمان شدم. در میان انبوهی از کتاب‌های روضه و کتاب‌های درسی نظرم را کتابی با قطع رقعی جلب کرد. ” کتاب شیعه از دکتر علی شریعتی.” جناب شیخ، شریعتی را منحرف می‌دانست و از این‌روی از خواندن کتابش خودداری کرده بود و آن‌را نخوانده بود. تصمیم داشت که کتاب را میان آب اندازد. برایش گفتم از این‌که بین آب می‌اندازی، برای من بده. قبول کرد و با توصیه‌های چندی اخلاقی برایم داد. شریعتی در این کتاب تلاش می‌کند که شیعه را به عنوان حزبِ تمام، در گفتمان اعتراض و انقلاب تحلیل کند. بر پایه‌ی روش خاص خود، در این کتاب نیز دنبال علی و ابوذر می‌رود و ابوذر را زبان اعتراض انتخاب می‌کند. هرچند ابوذر در کتاب حضور همیشگی ندارد ولی محوری‌ترین موتیف به آن واگذار می‌شود. شریعتی وقتی به ابوذر می‌رسد، مجال پیدا می‌کند تا بگوید که هیچ چیزی جز حقیقت مصلحت نیست. دکتر به مصلحت دروغین می‌تازد و حقیقت را قربانیِ می‌داند که به دست مصلحت رو به قبله ذبح می‌شود. از این کتاب زیاد متأثر شدم و سختی‌ها و دشواری‌هایی را هم سر راهم گذاشت. کتاب شیعه تلنگری شد که از ابوذر بیشتر بخوانم و بدانم. اولین اثری که برای آشنایی با ابوذر خواندم کتابی بود با همین نام از خود شریعتی. ابوذری که از قلم شریعتی شناختم، بسیار ماننده بود با  ناصر خسرو بلخی که در تاریخ شعر فارسی یافتم. صدای واقعیِ اعتراض و گردنکشی در تاریخ شعر فارسی: من آنم که در پای خوکان نریزم/ مر این قیمت لفظ در دری را
    زبان تند و اعتراضی، این حکیم بزرگ را نیز در سرنوشت مشابه با ابوذر قرار می‌دهد‌: تبعید در دره‌ی خشن و سخت و مرگ بدان‌جا. اکنون، چند سال است که خواننده‌ی شعر ناصر خسرو هستم، این حکیمِ فرزانه و روح معطوف به آزادی و این حجت خراسان و ضربان قلب خورشید در سینه‌ی یمگان. دوست دارم لحظه‌های از او خواندن و از او شنیدن را. او را بر من دینی‌ است عظیم و سپند. از این‌روی، مقاله‌ی استاد علی امیری را هم خواندم تا ببینم که از این حکیم حرفی گفته است یا نه. استاد امیری، در نوشته‌اش به اندازه‌ی وسعِ مقاله، به حکیم اشاره‌ای کوتاهی می‌کند. از این اشاره، نمی‌شود به اندیشه‌ی کلامی و امامیِ حکیم پی برد؛ اما طبق وعده‌اش در آغاز مقاله، روند دگردیسیِ بینش امامت را در مذهب اسماعیلیان پیگیر می‌شود و آن‌را از خلفای مصر می‌آغازد. عطفی به حکیم می‌کند تا می‌رسد به کریم‌آقا خان. استاد امیری، چنانچه در اول می‌گوید در پی دگردیسی معنا و کاربست امامت در اندیشه‌ی کلامی شیعیان اسماعیلی است و از همین‌روی، بیشتر تفاوت‌ها را برجسته می‌کند. آن‌چه که روشن می‌نماید این‌است که در این سنجش تفاوت‌ از زمین تا آسمان است. زندگی، گفتار، رفتار و حتی بینش و نگرش کریم‌آقا‌خان یک سر موی با زندگی و نگرش خلفای فاطمیِ مصر و حجت خراسان ماننده نیست. این‌که نقدها همه از روی مصلحت صورت می‌گیرد، بحثی است جدا؛ اما آن‌چه را که استاد امیری گفته است حقیقتی است تلخ و انکارناپذیر. اگر از زبان شریعتی بگویم: هیچ چیزی جز حقیقت، مصلحت نیست.

  • محبوب الله سادات

    استاد عزیز دید شما نسبت به مذهب اسماعیلیه خیلی سطحی و اندک بود و آن جایگاه بزرگ تاریخی امامت را از دید مدرسه های دینی نگرستید تا جایگاه دقیق آن که از هر منظر پویا و غنی است مثلا؛ اگر در منابع دینی (قرآن و حدیث) نظر کنید پشتوانه محکم و مصداق روشنی دارد که در باب فقه میتوانید به کتاب دعایم اسلام، وجه دین و آثار حکیم ناصرخسرو و قاضی نعمان و دیگران مرور کنید و از دید عقلانیت و فلسفی جایگاه خیلی رفیع و برجستگی های دارد که نمی‌توان هم طرازان آن هارا یافت، از جمله آن ها می‌توانید ابن سینا بلخی، حمیدالدین کرمانی، ابوحاتم رازی، ابو یعقوب سجستانی، ناصرخسرو بلخی و… که در این میان شما خواسته بودید آثار ناصرخسرو و دیدگاه ایشان را انحراف کنید و بیان شما در این خصوص خیلی از واقعيت دور است و از منظر عرفانی هم بررسی شود بیشترین انطباقات دنیای عرفان با اسماعیلیه گره خورده است و متأثر از این مذهب است. و از دید تاریخی هم خلافت فاطمیان از مناظر مختلف نسبت به دیگران پویا تر و شگوفا تر بود که واقعیت روشن است.

  • لطیف احمدی

    این نوشته را به دقت خواندم، از نظر بنده بسیار عمیق، علمی و ثقیل به‌نظر می‌رسد و فهم آن از توان خیلی‌ها بالا است. با این وجود، ممکن بیضا، یسنا و سایر منتقدین از فهم متن اظهار عجز کنند و بازهم دچار سوء تفاهم شوند.

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

مطالب مشابه

نمایش همه