در میانۀ قومیّت و مذهب

پورپا می ردفر

بحث پیرامون پیروان مذهب اسماعلیه که در این چند روز مطرح شده است، بحث هویّت و کشاکش قومی را دامن زد و تبدیل به مساله مخاطره‏‌انگیزی برای فرهنگیان و خبرگان هزاره شد. من در این نوشتار، به دنبال آنم که پیوند میان قومیّت و مذهب…

در میانۀ قومیّت و مذهب

بحث پیرامون پیروان مذهب اسماعلیه که در این چند روز مطرح شده است، بحث هویّت و کشاکش قومی را دامن زد و تبدیل به مساله مخاطره‏‌انگیزی برای فرهنگیان و خبرگان هزاره شد. من در این نوشتار، به دنبال آنم که پیوند میان قومیّت و مذهب را با توجه به هویّت قومی «هزاره» بررسی کنم و به این بپردازم که تا چه حدی نگرانی فرهنگیان هزاره به‏‌جاست و آیا بحث از تنوع مذهبی می‏‌تواند به وحدت قومی هزاره آسیب بزند؟
بحث از پیوند قومیّت و مذهب را باید از جامعه آغاز کرد. جامعه دارای دو بُعد «انسانی» و «طبیعی» است. بُعد انسانی جامعه، بعد «فرهنگی» آن است که در آن ساختار جامعه تعریف شده است و عناصر فرهنگی هر کدام جایگاه خود را دارد. بُعد طبیعی جامعه، نفوس و زیست‌گاه است که بعُد انسانی در آن پدید آمده است. در کنار این دو، بُعد تاریخی را نیز می‏توان افزود که آن نیز خودش بخشی از بُعد انسانی است؛ اما می‌‏تواند به درک درست ما از جامعۀ مورد نظر کمک کند. قومیّت، جریان ساخته شده قوم در طول تاریخ در میان اجتماع ساکن یک محل است. به این معنا که قومیّت به‏‌یک‌باره‌گی پدید نیامد است؛ بلکه عنصر پویاست. قوم سه ویژگی دارد: یکی اعضای آن دارای فرهنگ مشترکند، دوم، در یک سرزمین زندگی می‏کنند، سوم، دارای تجربه تاریخی مشترک هستند. تجربه تاریخی، ممکن کوتاه‏ مدت باشد یا دراز مدت. قوم(folk) با گروه اتنیکی(ethnic groups) تفاوت دارد. قوم دارای بار مفهومیِ فرهنگی است؛ ولی گروه اتنیکی دارای بار مفهومی زیست‏‌شناختی است. قوم در بُعد انسانی جامعه‌جای می‏‌گیرد و اتنیک در بُعد طبیعی. جایگاه مذهب در درون بُعد انسانی جامعه است. مذهب به مجموعۀ باورهای فرد اطلاق می‏‌شود که از هستی و ایزد و انسان در قالب متن مقدّس با روایت مفسران و پشوایان دینی دارد.
پیوست‌گاه قومیّت و مذهب در این است که هر دو در بُعد انسانی جامعه خودش را نمایان می‏کند؛ اما گسستگاه آن در این است که قومیّت، در بند سرزمین و فرهنگ خاصی است؛ اما مذهب این قید را ندارد. به‏‌طور نمونه هر کسی نمی‌‏تواند چینی بشود؛ بلکه نیاز دارد که در خانوادۀ چینی زاده یا بزرگ شده باشد و تجربۀ تاریخی آنان را داشته باشد و نیز فرهنگ چینی را داشته باشد. هیچ چینی را نمی‏توان یافت که چینی باشد؛ اما دارای فرهنگ کُریایی باشد. شاید مثال نقیض این، چینی‏‌های باشد که امریکایی‏‌اند. اینجا مساله شهروندی مطرح است نه مسألۀ هویّت قومی. این چینیان به خاطر آنکه شهروند امریکایند، امریکایی‏‌اند؛ اما در عین حال، فرهنگ چینی خودرا نیز حفظ کرده‏‌اند. بهتر است برای چنین کسانی، امریکایی چینی‌‏تبار گفته شود. در برابر، یک بودایی می‏تواند چینی و هندی و جاپانی باشد. گرچه مذهب یک بخش فرهنگ است؛ اما بخشی گسترش‏‌پذیر آن است که ممکن در درون خود فرهنگ رشد کرده باشد یا از بیرون وارد فرهنگ شده باشد.
تا اینجا جایگاه اجتماعی قومیّت و مذهب را مرور کردیم. اکنون بپردازیم به اینکه آیا می‏‌شود قومیّت را منحصر به مذهب کرد؟ آیا درست است که وقت پای مذهب در میان میاید، لاجرم پای قومیّت هم در میان بیاید؟ منظور از قومیّت در اینجا، جامعۀ متشکل از یک قوم است.
قومیّت، عنصر پویاست که در گذر زمان پدید آمده است و می‏‌کوشد خودش را با استفاده از «عُرف» جمعی خود نوسازی و حفظ کند. این نوسازی به معنای مدرن آن نیست؛ بلکه نوسازی به معنای پذیرش برخی از باورها و رسم‏‌ها و ابزارهای جدید در کنار باورها و رسم‏‌ها و ابزارهای کهن است. قومیّت، در گذر زمان می‏‌تواند مذهب جدیدی را بپذیرد و آن را با باورهای کهن خود بیامیزد. در اینجا، به قدرت مذهب جدید برمی‏‌گردد که تا چه مایه می‌‏تواند خودش را در درون قومیّت مطرح و برجسته کند. هر مذهبی جدید که وارد قومیّت می‏‌شود، در آغاز با چالش هم‌راهست. درگذر زمان مذهب جدید خودش را با باورهای داخل قومیّت سازگار می‏‌کند و تبدیل به عنصری از قومیّت می‏‌شود. در اینجا، مذهب در درون قومیّت مطرح است و قومیّت، آن را در برگرفته است. اگر این مذهب خیلی در درون قومیّت بپیچد، مذهبی قومی پدید میاید که در گذشته‏‌ها بسیار بود. در جهان امروز، مذهب‌‏ها جهانی شده است و کوشیده است که رنگ قومی خودش را کم‌رنگ کند. بنابراین، وقتی سخن از مذهب می‏‌شود، کمتر اندیشۀ آدمی سوی قومیت می‏‌رود؛ گرچند که آغازگاه مذهب، در سرزمینی ویژه بوده است و درون فرهنگ قومی پدید آمده باشد. پس پاسخ پرسش نخست این است که قومیّت، منحصر در مذهب نیست؛ بلکه مذهب یک بخشی از قومیّت است که ممکن از درون باشد یا از بیرون وارد شده باشد. در بحث از مذهب‏‌های جهانی، پای قوم آوردن نادرست است؛ مگر اینکه مراد تاریخ آغاز آن باشد.
پرسش دیگر این هست آیا می‏توان مذهب را به عنوان هویّت مطرح کرد؟ در میانۀ قومیّت و مذهب، کدام یکی هویّت ما را شکل می‏دهد؟
سخن از هویّت خودش بخش‏‌های گوناگون دارد. هویّت فردی، هویّت قومی، هویّت شهروندی، هویّت جنسیتی، هویّت مذهبی، هویّت سیاسی و …که هر کدام بحث درازدامن دارد که باید در بخش خودش بررسی شود. وقتی از قوم سخن می‏‌رود، بی‏‌گمان منظور از هویت، هویّت قومی است. مذهب، می‏‌تواند برای انسان مذهبی، هویت بدهد؛ اما هویت مذهبی می‏‌دهد. پس می‌‏توان گفت که مذهب هویت بخش است؛ ولی اگر منظور هویت قومی باشد، مساله فرق دارد. اگر مذهب جهانی باشد، نمی‏‌توان انتظار داشت که به کسی هویت قومی دهد؛ اما اگر مذهب قومی باشد، لاجرم هویت قومی نیز می‌دهد. در اینجا وقتی از اسماعلیه سخن می‏‌گوییم که آن هم یک مذهب جهانی است، سخن از قومیّت گفتن در کنار آن، بی‏‌معناست. به این معنا که این مذهب، قومیت نمی‏‌شناسد. پس کسانی که با استفاده از این‏گونه مذهب‏‌ها، دنبال هویّت قومی می‏‌گردند و می‏‌خواهند با استفاده از آن، هویّت قومی خود را تعریف کنند، در خطایند. همین‌‏گونه از مذهب شیعه دوازده‏‌امامی و مذهب اهل سنت. همان‏‌گونه که کسی نمی‌‏تواند با استفاده از قومیت، هویت مذهبی خود را تعریف کنند، نمی‏‌تواند با استفاده از مذهب، هویت قومی خود را تعریف کند. هویت قومی، فراتر از هویت مذهبی است؛ همان‏‌گونه که هویت مذهب، فراتر از هویت قومی می‌‏تواند باشد. این سخن به‏‌معنای این نیست که مذهب نمی‏‌تواند در دایره باورهای رایج درون قومیت جای بگیرد؛ بلکه به معنای نفی این سخن است که من چون فلان مذهب را دارم، از فلان قوم هستم. مذهب اهل‏سنت و اسماعلیه و جعفری هر کدام در درون قومیت هزاره جایگاه دارد؛ اما قوم هزاره مساوی به این مذاهب نیست. از این‏‌رو می‏توان گفت هیچ‌‏گاه نمی‌‏توان قومی را با استفاده از مذهب آن تعریف کرد. هویت قومی، مساوی با هویت مذهبی نیست.

اکنون باید پرسید که آیا بحث از تنوع مذهبی در میان هزاره‏‌ها، به وحدت آنان آسیب می‏‌رساند؟ آیا این نگرانی فرهنگیان هزاره به‏‌جاست؟
پاسخ روشن است: سخن از تنوع مذهبی در میان هزاره‏‌ها، نه‏‌تنها آسیبی به وحدت این قوم نمی‌‏زند که به فهم و درک بیشتر کمک می‏‌کند. نباید تنوع مذهبی و وحدت قومی به عنوان پدیده‌های متضاد نگریسته شوند. وقتی کسی مدّعی می‏‌شود که دو چیز هویت مرا می‏‌سازد یکی مذهبم و دیگری قومم و بعد بر منتقدان مذهبش، برا‌‌شوبد و بگوید که فلانی خطری برای قومیت من است، آشکارا دچار مغالطه شده است. فرض کنید کسی خودش را چنین معرفی می‏‌کند: من یک هزاره اسماعلی هستم و با این گزاره مدعی شود که در اینجا دو عنصر قوم و مذهب، هویّت مرا می‌‏سازد. اگر پرسیده‌ شود که قومیت تو چیست؟ لاجرم خواهد گفت که من هزاره‏‌ام. در اینجا هویت قومی او آشکار می‏‌شود. عنصر دومی که فرد مدعی است که هویتش را می‏‌سازد، یک عنصر فردی است نه قومی؛ زیرا اگر کسی آن را عنصر قومی بخواند؛ ناچار کسانی که اسماعیلی نیستند، هزاره نخواهند بود که البته غلط است. همین استدلال را هزار‌ه‌های شیعه جعفری و هزاره‌های اهل‏‌سنت نیز می‏‌تواند به‌کار ببرد. آن‌گاه است که نگرانی فرهنگیان هزاره درست از آب درمی‌آید. نیاز نیست کار به آنجا برسد. بنا براین بحث هویت مذهبی، از هویت قومی جداست.
نکته دیگر که می‏توان خطر تلقی شود، این است که بحث از مذهب، به بحث از قومیت کشیده‌ شود و تنوع مذهب تبدیل به تنوع اجتماع قومی شود. چنین کاری، نادرست است و اگر کسی چنین نتیجه‏‌گیری کند، مغالطه کرده است. چیزی که خطر بیشتر دارد این است که کسانی از بیرون، برای دامن زدن به این مغالطات، سنگ تفرقه میان هزاره بیندازد. اینجا باید بیشتر مراقب بود. ما در طول تاریخ به همین شیوه آسیب دیده‌ایم. باید خونسردی خود را حفظ کنیم و بحث را در در محور موضوع آن نگهداریم.
به عنوان نکته آخر، بکوشیم در نقد خود، میانه‏‌رو و منطقی باشیم و در حد ممکن از پرخاش و واژه‏‌های تند و حساسیت‌‏برانگیز آن هم برای نقد باورها، خودداری کنیم. مرز میان باور شخصی و واقعیت عینی را درک کنیم.

1 نظر
  • محمدحسن دانش

    البته کامل نخواندم، اما واقعیت دارد که مذهب تنها عامل هم بستگی هزاره نبوده و هم عامل چندپارگی نخواهد بود، بل که مهم هویت تباری و ملی هزاره ها است که حامل مشترکات و زیر مجموعه های زیاد می گردد و هزاره ها را بهم پیوند می دهد و…

دیدگاه‌ها بسته‌اند.

مطالب مشابه

نمایش همه