سی سال از فقدان «مزاری» گذشت و هنوز، گدازهی یاد و حسرت سه سال رهبری او در دل یک ملت جاری است؛ اویی که نه چون سزار و اسکندر، فرمانروا و نه همچون ناپلئون، جهانگشا بود، اما مهر و مرامش، کیش میلیونها هزارهی عاشق راه و آرمان مزاری است. به خلاف تاریخ، که دستنوشتهی مورخان و حاکمان است، اما اسطوره، ساخته و خواستهی مردمان است و «مزاری» به سان یک اسطورهی مردمی، در ذهن و ذاکرهی این ملت، باقی مانده و اکنون محبوب و مقبول قبیلهی محکومان است.
خاصیت اسطوره، تنها ماندگاری در لابهلای آثار و متون تاریخی نیست، که محققان و مورخان، در سطر به سطر یادداشتها و صفحه به صفحهی نوشتهها رد او را بجویند، بلکه حقیقتی ماندگار شده در ذهن و تکرار شده بر زبان یک قوم است، تا مرام او را نقشهی مسیر قرار داده و راه او را بپویند.
در میانهی اتفاقات معاصر افغانستان، «مزاری» اسطورهای است که پا از گمشدگیهای تاریخی برکنده و زلال نام و مرامش، ظرفیت ذهنها را در نور دیده است و تابش تأثیر او در جنبش ضد آپارتاید و راهبری آنتیفای افغانی، برای ملت ما در کنار رهبران جهانی این جریان، همانند استیو بایکو، مالکوم ایکس و ماندلا درخشیده است.
او اینک به سان اسطورهی نامیرا، با همان چپن و دستار هزارگی در ذهنیت مردم خویش، زنده است و مانند عصر حیات خویش، ساده و بیتشریفات، در سپهر تکاپوهای حال و آیندهی این قوم، مانا و پاینده است.
راه مزاری دیگر یک اتفاق قابل عبور در گذشتهی تاریخی نیست، که کارآمدی آن صرفاً درس عبرتی برای جویندگان باشد، بلکه الگوی عینی و عملی برای تحقق آرزوهای حال حاضر یک ملت است، که میتواند الگو دهنده و الهامبخش انتظارات و چشماندازهای آیندگان باشد.
چنانچه نقش و تأثیر مزاری در مسائل و رخدادهای سیاسی و اجتماعی افغانستان را باید در دو سطح ملّی و قومی تقسیم نمود، مانائی و ماندگاری او را نیز میتوان بر پایهی همین دستهبندی، ترسیم نمود:
1. مانائی ملّی:
جاودانگی و مانائی، کمال اکتسابی برای مزاری است که بازی و زیست فردی و اجتماعی و مشق و نقش سیاسی او، بهدست آمده است و جاذبهی این نقش و تأثیر است که مردم را به دور نام و آرمان او گرد آورده است. مانائی مزاری، صرفاً یک تصویر و تصور موهوم و پنداری یا عاطفی و احساساتی برای هواداران او نیست که با غلو و مبالغه، بخواهند ماندگاری رسم و راه او را در سپهر سرنوشت یک ملت ادعا کنند، بلکه برآیند تدبیر، تأثیر و تلاش اخلاقی، عاقلانه و عادلانهی او برای ویرایش ساختار نظام سیاسی افغانستان و اعمار یک جامعهی عادلانه است که تمام اقوام این سرزمین میتوانند آن را از نو بنا کنند.
اساساً گفتمان مزاری، مسدود در حدود تمایلات خاص تباری نبود که کاربرد آن فقط محدود و منحصر به کوهپایههای هزارستان باشد، بلکه گفتمان مبتنی بر برادری ملیتها و رواداری برای تمام اقوام بود که میتواند پروسهای برای تعامل قومیتها و تغییر معادلات ظالمانه در افغانستان باشد. همپذیری بر بنیان عدالت، منطق بنیادین گفتمان مزاری است که برابری و رواداری را تسهیل میکند. رواج و عمومیت چنین بینش و منشی، بسترهای منازعه و تبعیض را به فضای مفاهمه و همکاری تبدیل میکند.
هیچ صاحبخردی نمیتواند استبداد و منازعه را بر عدالت و خشونت ترجیح دهد و هیچ منطقی نمیتواند وجاهت انحصار و تبعیض یا کشتار و نسلکشی را بر پایهی تمامیتخواهی قومی توضیح دهد. ایستادن علیه فاشیست، یک مسئولیت فراقومی و ملّی است که مزاری، جبههبهجبهه در برابر رنگها و نیرنگهای آن پایداری کرد. هزینههای خونین این ایستادگی را به جان خرید، اما به پای تحقق این رسالت ملّی استوار ایستاد.
عمومی شدن عدالت، محور مبارزات مزاری است که آخرین نسخه برای تداوی دردهای تاریخی این بوم خواهد بود. او میتوانست با انجام یک معامله، از مزایا و حقوق اختصاصی برخوردار گردد، اما میدانست که بدون نهادینه شدن عدالت، سرنوشت این خاک، مانند سرگذشت آن، شوم خواهد بود. لذا هیچگاه در صدد نفی و نادیدهگرفتن حقوق اقوام دیگر نبود و تنها رسمیت یافتن گفتمان خود در کنار گفتمان غیر را خواستار بود. حتّی بر بنیاد صلحخواهی، به دنبال انتقام از هیچ جریان و تیرهی قاتل برنیامده و بر مصالحه و اتحاد ملّی از ژرفای باور خود وفادار بود.
مزاری همچون سقراط، از قدرت دور ایستاده و به فضیلت میاندیشید. او با نگاه داشتن اندیشه در پشت عمل، به دامنهی ماندگاری خود، طعم ابدیت میبخشید. او با درک عمیق از کرامت انسان، برای تمام اقوام و جریانهای افغانستان، حق و احترام قائل بود. انتخاب نخست او نه از سر سادگی، بلکه از سر سیاست انسانی، همیشه روش مذاکره و مفاهمه برای حلوفصل مسائل بود.
راه و رویکرد مزاری اکنون، بهرغم تکذیبها و انکارهای حسودانه یا نژادپرستانه، در ادامهی تاریخ افغانستان ماندگار خواهد ماند و مرام عادلانهی او، در ذهن و زبان نسلهای با شرف و وجدان وطن، ستوده شده و بهمثابهی تنها راهکار، به یادگار خواهد ماند. بدین جهت، مانائی ملّی مزاری، یک مانائی و ماندگاری آرمانی است که شرط پذیرش این جاودانگی، داشتن عرق و عقل ملّی، رهیدن از تعصبها و تنگنظریها و وجدان درمانی است
2. ماندگاری قومی:
مرور تاریخی در سیر سیاسی هزارهها نشان میدهد که این قوم، بهرغم احتیاج وافر به رهبری، اما غالباً شامورتیبازی شارلاتانهای تاریخ را باور نکرده است و به تقلای عبور از پیچهای دشوار تاریخی، دست قهرمانبازی راهبران کاذب را بر سر نکرده است. هزارهها در مبارزات سیاسی و اجتماعی خویش، عزتمندانه رهروی کردهاند، دانسته راه را گزیده و سختگیرانه، راهنشانها را پیروی کردهاند.
مزاری با پشت سر گذاشتن تمام آزمونهای اخلاقی و اجتماعی، توانست به اسطورهی ماندگار در میان یک قوم تبدیل گردد. شرایط و شایستگیهای فردی و فکری او موجب گردید تا زمینهی برشدن او بر اریکهی رهبری یک ملت، مهیا و تسهیل گردد. زندگی فقیرانه، بدون هیچ شائبهای از تمایلات مادی، اخلاص و پاکدستی، خوی و خصلت جوانمردانه و ایثارگرانه، شجاعت و فداکاری و بخشش و وقف بینهایت حیات خود برای مبارزه و بیداری و دیگر خصوصیات نیک فردی، همگی مزایای ممتازیاند که مزاری در حد اعلی و اتم، از آنها برخوردار بود. اما برای رهبری یک جامعهی متشتتِ بدون کامیابی در پیشینهی تاریخی، آن هم در پیچیدگیهای سیاسی آن روز، هیچیک از این شایستگیهای فردی، نه کافی و نه اثرگذار بود.
نخستین راز ماندگاری مزاری در میان مردم، تعلق خاطر ویژه و عمیق به مردم بود که نه در فرصتهای سودآور، بلکه در صحنههای دردآور، در کنار مردم خویش، تکیهگاه استوار ماند. او هیچ سمت و منصبی برای خویش نخواست و هیچ مال و مکنتی برای خاندان خود انبار نکرد، اما انباشتههای عقل و عاطفهی خویش را به کف گرفته و در تمام دشواریها، به مردم خود وفادار ماند.
دومین راز مانائی مزاری در میان هزارهها، تلفیق اندیشه با رفتار است. او فکر مبارزه با استبداد را از لابلای آرزوها و ایدهها، به صحنهی عمل کشید و اعتمادبهنفس را در ذهن هزاره بیدار کرد. او هراس ایستادن را پس زده و با تزریق روحیه و رویهی استقامت در افکار و رفتار هزاره، جسارت و توان ایستادگی را سنگر به سنگر تکرار کرد.
سومین راز ماندگاری مزاری، نقد و تازش جسورانه بر استبداد بود. او با بیان بیحفاظ و بیهراس، موجبات دردهای تاریخی افغانستان را برشمرد و حقوق «هزاره» را در کنار دیگر اقوام افغانستان از دربارزادههای انحصار درخواست نمود. او یک تاریخ را به محاکمه کشانید و تمام حاکمان مستبد آن را بدون محافظه و مماشات بازخواست نمود.
چهارمین رمز ماندگاری مزاری، همهخواهی او بود. او با احترام به تفاوت نگاه و تنوع افکار، تمام گرایشهای فکری و سلیقهای را حول محور اتحاد هویتی متحد نمود. هیچگاه در صدد تصفیهی حزبی، قشری، سمتی و جناحی برنیامد و این امتداد نگاه او بود که تمام مبارزان را به ایستادگی بر آرمانهای قومی متعهد نمود.
مزاری وقتی یکهتاز سیاست ملّی هزاره گردید، همانند استالین به سراغ تسویههای خونین با مخالفان نشتافت، بلکه مانند ماندلا، نفرت را به فراموشی سپرد و تار و پود اتحاد را به یکرنگی همبستگی از نو بافت. او قاتلان خانواده و خاندان خود را با روح بلند خویش بخشید و با مهرورزی، هر نوع تفکری را بر میثاق مشترک هویتی گرد آورد و در همدل کردن تودهی مردم خوش درخشید. او مهر و مهارت آن را یافت تا هر دستی را به دوستی فشرده و منازعهی تفاوتها را به مسیر همکاری تبدیل کند. از همهمهی صداها نترسید و گوناگونیها را با درایت خود مدیریت کرد و رواج منازعه را با دوراندیشی تعطیل کرد.
برای او، نصری، جهادی، شیخ، شمالی، مذهبی بودن و دیگر استنادات اختصاصی و منتسب به وی، جهت عضویت تشکیلاتی یا گماشتن در یک موقعیت، معیار نبود. ابر آرمان مزاری، یک مسألهی انسانی، یعنی «همهخواهی بر ضد تمامیتخواهی» بود که تمام مبارزان با زاویههای دید مختلف و مخالف را در ذیل آن، گرد آورد. البته مدیریت چنین ناهمگونیها، یک مسیر سهل و هموار نبود.
پنجمین رمز مانائی مزاری، پیوند بیواسطهی او با مردم بود که احساس مشترکی از تألّم و همدردی را ایجاد کرد. مزاری چونان راوی صادق و مستقیم، رنجهای حقیقی مردم را بیپرده و بیپروا فریاد کرد. بیان بیشماتت دردها، نشانگر تعلق مزاری به بدنهی رنجکشیدهی یک جامعه بود. او نه تنها بازگوینده و نمایانندهی عمق دردهای این قوم، که ارائهدهندهی نسخههای درمانبخش برای تداوی لایههای عمیق این فاجعه بود. او درد و مداوا را با هم شناخته و نشان میداد و ساحل به ساحل نشانیّ امان و آرامش را به دستهای امواج خروشان میداد.
آخر آن که او شکوه یک تاریخ را به پیشواز گامهای هزاره باز نمود و مسیر جدید را برای پایان بخشیدن به غیریتسازیها و شروع همنواییها آغاز نمود. او اسطوره شد، چراکه بهجای نشاندن دیگران بر سر جایشان، خود کنار آنان نشست؛ بهجای افزودن به گروهها، گرهها را گسست و بهجای سد شدن در برابر راهها، طلسمها را شکست.
مزاری توان از هم گسستهی هزاره را بازآفرید و امید تلنبارشدهی این قوم را از مغاک هولناک تفرقه و تشتت، رهایی داده و یک قوم متحد و سرافراز آفرید. احساسات و ادراکات انسان هزارهی پسا مزاری، افقهای نوین را تصور میکند. ذهنیت این قوم از دار، زندان، اسیری و نوکری جدا شده و حول ریاست، صدارت، وزارت، ولایت و مهمتر از همهی آنها به آزادی و برابری تدبّر میکند.
البته که نداشتن دشمن، هیچگاه شاخص موفقیت نیست؛ چرا که پیمودن راه موفقیت، خود یک پروسهی دشمنساز است. رقیبان حسود و مخالفان شکستخورده را بگذارید دشمنی کنند، مهم آن است که راه پرافتخار مزاری برای رفتن هزارهها باز است.
هزاره اینک با تأمل و تطبیق، اسطورهی حقیقی خود را ساخته است و مزاری، اسطورهی استوار قومی است که قدر نقش و مشق او را شناخته است. او مانا و الهامبخش میماند، تا پیمایش راه عدالتخواهی فراموش نشود و درخشان و پرگدازه، شعله میکشد تا آتشفشان سرافرازی و عزتخواهی خاموش نشود.
روحش شاد و راهش ماندگار باد!
سلام و تحیات. خوب بود عنوان مقاله کمی خواناتر و واضح تر و با رعایت فاصله کلمات تایپ می شد. مثل: «مانا و نامیرا» چون همگی متصل به هم تایپ شده، آدم میماند که این «ماناونامیرا» یعنی چه؟ کدام نام هندیه یا سانسکریت یا…؟
دیدگاهها بستهاند.